باتاسف مرکزی آموزشی هدف را نیز بستند؛ جاییکه سال پار زبان انگلیسی تدریس میکردم. بهیاد دارم با بازگشت طالبان افغان به قدرت، آخرین نفسهایش را میکشید. سگ فقر از جنس طالب، پاچهگیر مرکز شده بود. رییس آموزشگاه میگفت کارد به استخوان رسیده، نمیداند چگونه به تداوم کورس بیاندیشد.
یکی از زبانآموزان تمنا با نام (مستعار) دختری با صد امید در دل و صد آرمان در سر. با جرات بود؛ جسور چون نور خورشید. در روزهای که تاپِیک/مقاله داشتیم، وقتی نوبت به او میرسید با دقت تمام به آرزوهای بلندش گوش میدادم.
اکنون اما وقتی با من بهتماس شد. دختری شده ناامید، مایوس از زمین و آسمان. بهشدت دلگیر؛ شرایط طالبانی زمینگیرش کرده است.
تمنا حالا که حرف میزند، بهخدا سوگند، اصلن باورم نمیشود که به این حالت دچار شده باشد.
با صدای گرفته میگوید: «بعد از آنکه شما کورس را ترک کردید، دیگر شوقم برای زبان انگلیسی نماند. هر چه کوشش کردم، نتوانستم زبان را ادامه بدهم. البته شرایط کورس هم خراب شده بود. تعداد شاگردان روز به روز کمتر میشد. من هم زبان را ترک کردم. به پیشنهاد یک دوستم، رفتیم به صنف رسامی ثبتنام کردیم. تا یکماه پیش رسامی کار کردم. اما یکماه پیش نفرهای طالبان آمدند و دروازه کورس را بستند. دلیلشان اصلن معلوم نشد.»
طالبان به بهانههای مختلف پس از مکتبها، مرکزهای آموزشی را نیز یکی پس از دیگری بستهاند. این مراکز آخرین امید دختران افغانستان بود. اما بلاخره این امید تمنا را هم از او گرفتند.
تمنا را گفتم هر چه میتواند از حال و احوالش برایم بگوید. روایت دردهای دل، غمهای انباشتهشده روی روح، یکی از راههای درمان است.
میگوید: «هیچ احساسی ندارم. فقط یاس و ناامیدی عذابم میدهد. بیانگیزه شدیم و دیگر انرژی هیچ کاری را ندارم. جانم سنگین شده. هر لحظه احساس میکنم کمکم جانم را میگیرند. حوصله هیچ کار را ندارم.»
بعد از شنیدن حرفهای تمنا، تلاش کردم انگیزهاش بدهم. گفتمش خیر است کوشش کند کورسهای آنلاین پیدا کند. نباید تسلیم زندگی پرچالش شود؛ الماس در اثر سختیهای روزگار رنگ سیاهاش را باخته، بهترین چهرهاش را نمایان میکند.
تمنا تصمیم میگیرد: «تشکر استاد. خوب است کوشش میکنم. اما خیلی احساس دلتنگی میکنم. شب خوابم نمیبرد؛ و صبحگاه هم دلم نمیشود از بستر برخیزم. فکر میکنم در یک چاه افتادیم. به توکل خدا دوباره شروع میکنم. به گفته شما، نباید تسلیم ظالمها شویم. باید ایستادگی کنیم. باید دوباره و دوباره کوشش کنیم. و برخیزیم!»
محمدآذر آذرمن