روایت نسل کشی بخشی از خبرگزاری صدای شهروند را تشکیل میدهد که در آن به روایت نسل کشی هزارهها میپردازد. مطابق بند ۲ ماده دوم کنوانسیون منع و مجازات نسل کشی مصوب ۱۹۴۸ نسل کشی عبارتند از:« قتل اعضاء آن گروه، صدمه شديد نسبت به سلامت جسمي و يا روحي افراد آن گروه، قراردادن عمدي گروه در معرض وضعيت زندگانی نامناسبی كه منتهيی بهزوال قواي جسمی كلی يا جزئی آن بشود، اقداماتيكه به منظور جلوگيری از توالد و تناسل آن گروه صورت گيرد و انتقال اجباری اطفال آن گروه به گروه ديگر.
به قدرترسیدن طالبان در افغانستان، باعث خارجشدن افراد زیادی از افغانستان شد. مقامات حکومت پیشین، فعالان حقوق بشر، استادان دانشگاه، کارکنان نهادهای داخلی و خارجی، فعالان مدنی و امثالهم. تعدادی هم در داخل افغانستان ماندند و به مبارزه ادامه دادند، اما تعدادی هم گوشهگیری نمودند و به زندگی عادیشان پرداختند.
رویکرد طالبان در طول تقریبا دوسال با مردم سرکوبگرانه بوده است؛ طوری که افراد زیادی که در گذشته هیچگونه پیشینه نظامی و یا دولتی نداشته است از سوی طالبان بازداشت شدهاند. از سوی دیگر نقش افرادی که در این میان برای طالبان جاسوسی میکنند را نباید نادیده گرفت. تعدادی بخاطر تطمیع و یا تهدیدشدن از سوی طالبان مجبور میشوند که برای طالبان جاسوسی کنند و نشانی افرادی را بدهند که در بین مردم کمی سرشناس و یا فعال هستند.
مهران با نام مستعار، از جمله افرادی است که طالبان او را بدون سابقه نظامی یا دولتی بازداشت کرده بود. مهران هنوز در داخل افغانستان است و بهدلیل تهدیدات امنیتی نمیتواند هویت خود را افشا کند؛ بنابراین خبرگزاری صدای شهروند با در نظرداشت پالیسی خبرگزاری متعهد به حفظ هویت افرادی است که در معرض تهدید میباشند.
خبرگزاری: طالبان شما را چگونه بازداشت کرد؟
مهران: ساعت دوی بعدازظهر، سوم دسامبر ۲۰۲۲، موبایلم زنگ خورد، شماره ناشناس بود. گوشی را برداشتم، مردی با صدای غُر که فارسی را با لهجهی پشتو صحبت میکرد، پرسید: شما مهران هستید؟
گفتم بله، در خدمت هستم.
از من خواست تا خود را زودتر به حوزه ۱۳ امنیت ملی برسانم. پرسیدم: مشکلی پیش آمده، گفت، کسی بالای شما عریضه کرده است. گفتم کدام بخش، قضیه چیست. گفت، در حوزه استخبارات همه چیز را متوجه میشوید. بدون معطلی راه افتادم، خودم را به حوزه رساندم، به محضِ ورود به حوزه، صورتم را با خریطهای پوشانیدند.
پرسیدم، مشکل چیست، بگذارید اول بفهمم که جرم و گناه من چیست و چه کسی از من شکایت کرده است، و بعد هر مجازاتی که در نظر بگیرید من میپذیرم و هر طوریکه دلتان خواست رفتار کنید.
خبرگزاری: دلیل بازداشتتان چه بود؟
مهران: نمیدانم اما سربازی که در حال بستن دستم بود با صدای بلند گفت: گپ نزن.
از آن لحظه به بعد نفهمیدم کجا هستم، برای چه و به چه جرمی دستگیر شدهام و اینها از جانم چه میخواهند. دو شبانه روز در عالم بیخبری و سردرگمی همراه با انواع زجر و شکنجه سپری شد.
خبرگزاری: چه سوالهایی از شما میپرسیدند؟
مهران: سؤالها همه تکراری، مشابه و بدون سند بودند. تو کی هستی؟ چه کار میکنی؟ چه خواندهای؟ قبلا چه کاره بودی؟ با احمد مسعود چگونه آشنا شدی؟ ایران برای چه رفته بودی؟ هرات کجا میروی؟ چرا هر روز پاکستان میروی؟ کجا زندگی میکنی؟ اعضای فامیلت چند نفرند؟ آنها چه کار میکنند؟ خرجت را چه کسی میدهد؟ و…
هر بار خود را معرفی میکردم. میگفتم، کارهای نیستم و قبلا هم کارهای نبودم یک فرد عادی در جامعه بودم/هستم. ایران رفته بودم کار پیدا کنم، مریض شدم، برگشتم. هرات خانه و زمین دارم و فامیلهای ما آنجا هستند. من مریضم، سرطان مغز دارم برای پیگیری تداویام، پاکستان میروم.
خبرگزاری: آیا اسناد و مدارک از شما داشتند؟
مهران: هیچ چیزی از من نداشتند، روزی که به حوزه رفتم، گوشی کلانم را با خود نبرده بودم. از همینرو، چندین بار برایم گفتند؛ برای فامیلت زنگ بزن گوشیات را بیاورند.
من هم هر بار میگفتم، گوشی ندارم، چون داکتر سفارش کرده از گوشی لمسی استفاده نکنم و از فضای مجازی دور باشم. حرفم را نمیپذیرفتند، هر بار انکار میکردم بیشتر شکنجه میکردند تا اینکه مجبور شدم برای فامیلم زنگ بزنم، فامیلم گوشیام را آوردند و به حوزه تحویل دادند، گوشی را برایم دادند تا رمزش را باز کنم. رمز را باز کردم، گوشی را زیر و رو کردند به جز صفحه فیسبوکم چیزی دیگری نیافتند که علیه من از آن استفاده کنند.
خبرگزاری: شما را چه نوع شکنجه میکردند؟
روز اول با وسایل برقی شکنجه میکردند، دوتا باطری ۱۵۰ ولت را در کنار من گذاشته بودند و با آن شوک برقی بر من وارد میکردند. وقتی از هوش میرفتم با آب سرد مرا به هوش میآوردند. بعدا مرا در اتاقی بردند که ارتفاع آن ۱۲۰ الی ۱۳۰ سانتی متر بود، طوری که نه نشسته میتوانستم و نه هم ایستاده، ساعتها در آن حالت ایستادم میکردند که اعتراف کنم. اما من که مرتکب هیچ جرمی نشده بودم چیزی برای گفتن نداشتم.
خبرگزاری: چند مدت در حوزه زندانی بودید؟
مهران: دو شب را در حوزه نگهداری کردند و بعد همراه با چند نفر دیگر سوار رنجر کردند و بر سرم خریطه کشیدند و به سمت مسیر نامعلوم حرکت دادند.
حدود یک ساعت راه رفتیم تا به مقصد رسیدیم، نمیدانستم، مقر جدید ما کجا است. وقتی به مقصد رسیدیم، من را از راهپلههای یک ساختمان پایین کردند و سپس در اتاقهای جداگانه بردند.
حدود دوسه ساعت گذشت، سربازی وارد اتاقم شد و به زبان پشتو از من خواست همراهش راه بیفتم، منظورش را خوب متوجه نشدم، با زور شانهام را کشید و مرا به سمت دروازه برد.
با سرباز به منزل بالا رفتیم، سرباز دروازه اتاقی را در انتهای راهرو باز کرد و مرا گفت برو. شب اول که برای تحقیق بردند؛ سوالهای حوزه را تکرار کردند و مرا به مخالفت با نظام، تحریک مردم علیه گروه حاکم، کفرگویی و بیدینی متهم کردند. شخصی که از من بازجویی میکرد؛ مردی میانسال، با موهای جوگندمی، ریش اصلاح شده، با تجربه و آرام بود که دو سرباز مسلح با سر و وضع نامرتب و ریشهای بلند پهلویش ایستاده بودند. آن شب بازجویی زیاد طول نکشید، دوباره به اتاقم بردند. موقع که برایم غذا آوردند؛ برای سرباز گفتم من مریضم، دواهایم تمام شده است، اجازه بدهید برای فامیلم زنگ بزنم دواهایم را بیاورند. سرباز با صدای آرام گفت: وطندار اینجا تا سرنوشتت معین نشده، از هیچ چیز خبری نیست؛ نه کسی حق ملاقات دارد و نه میتوانی دوا طلب کنی؛ حتا اگر بمیری.
شب و روز دوم تحقیقات جدیتر شد و اتهامات گستردهتر وارد کردند، مانند ارتباط با رسانهها، داشتن ارتباط با جبهات مسلح مخالف با نظام، گرفتن اسلحه از آدرسهای مختلف و رساندن آنها به دست «باغیان»، ارتباط با افراد بلند رتبه نظام قبلی و…
شب و روز سوم با چند سوالهای نامفهوم مانند، فلان شخص چطور است؟ فلانی را برای اولین بار چه وقت، در کجا، برای چه ملاقات کردی؟ و زمینهی ملاقات را چه کسی فراهم کرد؟ گذشت.
شب و روز چهارم تکرار همان یک سوال؛ فلانی… چطور است؟ همراه با رونمایی یک عکس فتوشاپشده بهعنوان سند تلاش کردند با روانم بازی کنند تا جرم را بپذیرم و ارتباط را تایید کنم.
بعد از سوال و جواب وقتی گفتم من این آدم را هیچ وقت از نزدیک ندیدهام و حتا دوستانش را نمیشناسم، عکس ساختگی است؛ روی سرم آب سرد ریختند و من تشنج کردم. وقتی به هوش آمدم، دیدم کف اتاق افتادهام، لب و زبانم خونی شده و لباسهایم تر است.
شب و روز پنجم بهصورت جدی به ارتداد و کفرگویی متهم شدم؛ سند و مدرکشان هم بعضی یادداشتهای خودم و تعداد از یادداشتهای نشرشده دوستان فضای مجازی از صفحهام در باب دین بود.
خبرگزاری: آیا شما را به جز شکنجه فیزیکی شکنجه روحی نیز کردند؟
مهران: بله، تمام پنج شب؛ وقتی با جوابهای تکراری من مواجه میشدند، کلیپهای از شکنجههای وحشتناک و غیر انسانی سایر منتقدان نظام را میگذاشتند تا من ببینم و بترسم، بعدش سرم آب یخ میانداختند تا تشنج کنم، بعد از آنکه به هوش میآمدم، میدیدم سه چهار نفر دور و برم ایستاده اند و با صدای بلند میخندند. شبها نمیگذاشتند که بخوابم فردی که مسئول زندان بود هر نیم ساعت بعد با باتوم به دروازه اتاق میکوبید تا خواب نروم.
قبل از آنکه تحقیقاتم به پایان برسند، اتهاماتم معلوم شوند و سرنوشتم مشخص گردد؛ فامیل و دوستانم هم بیکار ننشستند. آنها نزد اکثر طالبان هزارهی شریک در قدرت و یا حامی گروه حاکم، بزرگان شورای علما و متنفذین اهل تشیع از جمله محمد اکبری و…، تعداد از آشناهای دیگر و مقامهای بلند پایه نظام فعلی برای واسطه شدن، رو انداخته بودند؛ حتا چند نامه آورده بودند و برای مقامهای امنیتی استخباراتی زنگ زده بودند اما حرف هیچ کدام شنیده نشد که هیچ؛ حتی فحش و ناسزا هم به آدرس آنها حواله گردید.
خبرگزاری: کسی که از شما تحقیق میکرد از کدام نهاد طالبان بود؟
مهران: دقیق نمیدانم اما احتمالا از استخبارات این گروه بود. روزها میگذشت تا اینکه روز ششم، شبهنگام مردی با ریش و موی سرخ رنگ که چراغ گوشیاش را روشن کرده بود، قفل اتاقم را باز کرد و با سلام و مهربانی وارد سلولم شد و کنارم نشست. راستش از آمدنش هم ترسیدم و هم تعجب کردم. ترسم از این بود که ممکن است فردا روز اعدامم باشد و تعجبم از مهربانی آن شخص بود، آمد پهلویم نشست، ابتدا خودش را معرفی نمود. اسمم فلانی، از فلان ولایت، دو تا ماستری در رشتههای کامپیوتر و الهیات از دانشگاه پنجاب دارم. فعلا بهعنوان مشاور و پالیسیساز با طالبان کار میکنم اما از نظر سیاسی یکی از اعضای حزب اسلامیام. آن شخص گفت، طالبان پهرهدار (نگهبان یا حافظ منافع) آمریکا هست بهزودی از این کشور میروند.
از صحبتهای بیباکانه و در عین حال خطرناک مرد ریش سرخ، بیشتر ترسیدم با خود گفتم شاید جاسوس باشد و برای گپ گرفتن آمده باشد. از همینرو، تلاش کردم تا آخر سکوت کنم و فقط به حرفهایش گوش بدهم.
مرد ریشسرخ مدت طولانی را همراه من صحبت کرد و در نهایت گفت، از روز اول که تو را اینجا آوردند، متوجه شدم بیگناه هستی، باسوادی، جوانی و ممکن است اینها اتهاماتی برایت بسازند که زندگیات به خطر بیفتد.
لذا، دوسیهات را بررسی کردم، دیدم در کنار سایر اتهامات ارتداد نیز برجسته شده است که این اتهام اگر ثابت شود و یا اسناد دال بر آن در دست طالبان بیفتد، سزایش مرگ است.
خبرگزاری: شما در این مدت هیچ یک از اعضای خانوادهتان را ملاقات کردید؟
مهران: نخیر، طالبان هیچگونه اجازه ملاقات و یا تماس را به من ندادند، تلاش کردند که مرا در خلا معلوماتی و اطلاعاتی قرار بدهند. وقتی طالبان فهمیدند که من بیگناه هستم و با کسی در ارتباط نیستم روششان را تغییر دادند و از راه دیگری وارد شدند؛ زیرا آن مرد ریش سرخ دقایق آخر ملاقاتش در مورد سرنوشت و آیندهی من صحبت کرد با لحن دلسوزانه معلومات داد و در نهایت سخنانش را با یک پیشنهاد ظاهرا خوب اما کمرشکن تمام کرد و گفت، فرصت داری تا فردا صبح فکر کنی و جانت را نجات بدهی، من فقط همین قدر کار از دستم ساخته است وگرنه سزای اتهاماتی که بر علیه تو بسته شده است مرگ است. آن شخص در بدل آزادیام ۱۵ هزار دالر تقاضا کرد و برایم گفت تا صبح وقت داری که جوابم را بدهی.
خبرگزاری: جواب شما در مورد این پیشنها چه بود؟
مهران: من برایش گفتم ندارم، آن شخص رفت و من شب تا صبح روی تمام مسائل و اتفاقها، مخصوصا صحبتهای زمینگل (نام مستعار) فکر کردم.
صبح روز هفتم، شاید ساعت حدود ده قبل از ظهر بود که آن شخص، دوباره دروازه سلولم را باز کرد و با سلام گفتن وارد شد. بعد از احوالپرسی معطل نکرد و پرسید، روی صحبتهای دیشبم فکر کردی، تصمیمت را گرفتی. من در جواب گفتم، بله، فکر کردم، تصمیم هم گرفتم اما مشکل اینجا است که نه پول دارم و نه راهی برای تهیه کردنش میدانم.
او برایم گفت درکت میکنم، وضعیت خوب نیست، شرایط اقتصادیات بد است، کار و بار نیست، پولدارها خارج رفتهاند، کسی سر آدم اعتماد نمیکند اما با جدیت میگویم که چارهای نیست، راهی دیگری وجود ندارد، جانت در خطر است و من فقط میتوانم طی همین یکیدو روز به قولم عمل کنم. وقتی، جدیت سخنان قاری زمینگل را دیدم، واقعا ترسیدم. به همین لحاظ به صورت ناخودآگاه سوالهای زیر را از قاری پرسیدم، من این مبلغ را ندارم، چگونه آن را تهیه کنم، راهی دیگری نیست، از طرف دیگر، خودت میدانی من که درون زندانم با هیچ کسی ارتباط ندارم. پس، چگونه، این پیام را برای خانواده و دوستانم برسانم، آیا شما میتوانید زمینه ملاقاتم را با خانواده و دوستانم فراهم کنید. قاری زمینگل، گفت، راهی دیگری وجود ندارد، این جماعت (طالبان) به جز پول چیزی دیگری نمیشناسند.
خبرگزاری: چگونه پول را پرداخت کردید؟
مهران: آن فرد تلفنم را برایم آورد و من با خانوادهام تماس گرفتم و تمام ماجرا را تعریف کردم. در میان گذاشتم، نمبر تلفن قاری را برایش دادم و از او درخواست کمک کردم تا کارهایم را دنبال کند. در نهایت یکی از دوستانم با آن فرد در تماس شد و با هم توافق کردند.
خبرگزاری: مبلغی که طالبان در بدل آزادی از شما گرفت چقدر بود؟
مهران: مبلغ ۱۱۵۰۰ دالر از من اخاذی کردند درحالیکه من خودم زیر تداوی داکترها هستم و تمام پولم را صرف تداوی خود کردم.