گفتگوی اختصاصی خبرگزاری صدای شهروند با رقیه ساعی فعال حقوق زن
خبرگزاری صدای شهروند در ادامه روایت نسل کشی، اینبار گفتگویی را با یکی از دختران معترض هزاره انجام داده است که توجه شما را به آن معطوف مینماید. در مقدمه این گفتگو زندگی نامه مختصر رقیه ساعی نوشته شده و سپس ادامه گفتگو به شکل پرسش و پاسخ صورت گرفته است.
از زمان به قدرت رسیدن طالبان در آگوست ۲۰۲۱ زنان و دختران دست به اعتراضات گسترده زدند. زنان با شعارهای نان، کار و آزادی در مقابل گروه طالبان بخاطر وضع محدودیتها دست به اعتراض زدند. طالبان با سرکوب و خشونت، تلاش نمودند که جلو این اعتراضات را بگیرند. به همین منظور تعداد زیادی از زنان معترض را دستگیر و بازداشت نمودند. اما با آنهم، آنها در مقابل طالبان ایستاد شدند و به مبارزات شان ادامه دادند. این مبارزات تا اکنون ادامه دارد و جنبشهای اعتراضی زیادی شکل گرفته است. اما در این میان جای روایت مبازرات زنان خالی است، اینکه زنان با چه محدودیتها و تهدیدها دست به اعتراض زدند، ناگفته مانده است. خلق روایت از مبازرات بانوان میتواند در وضعیت کنونی افغانستان خیلی موثر واقع شود. از سوی دیگر، خلق روایتها به جهان نشان میدهد که زنان افغانستان در برابر گروهی که هشتاد میلیارد دالر تجهیزات به جا مانده از آمریکا را در اختیار دارد با دست خالی ایستادگی میکنند.
اشاره: رقیه ساعی متولد ۱۳۷۴ از شهرستان پنجاب استان بامیان میباشد او مکتب را تا صنف یازده درلیسه نسوان مرکز پنجاب خوانده است و به دلیل ازدواج با رحمتالله موفق به ادامه تحصیل نگردیده است. شوهر روقیه ساعی عضو اردوی ملی پیشین افغانستان به عنوان افسر نظامی قوای هوایی بود و در استانهای مختلف کشور کار میکرد. شوهر رقیه ساعی برای او وعده داده بود که سر فرصت حمایتاش میکند تا ساعی بتواند به درسهایاش ادامه بدهد. شوهر ساعی سابقه یازده سال خدمت به نظام را داشته است و بعد از اینکه در جنگ با طالبان در استان پکتیا از ناحیه پای زخمی میگردد، زخماش دیگر بهبود پیدا نمیکند و سر انجام در سال ۱۳۹۹ از دنیا میرود و ساعی با دنیای پر از غم و تنهایی و همچنان مسئولیت دو کودک هشت و پنج ساله بر دوش میماند. ساعی از کودکی علاقه داشته است که عضو نیروهای امنیتی باشد و بههمین خاطر در اردوی ملی پیشین افغانستان ثپت نام میکند و تمام مراحل اداریاش را یکی پس از دیگری طی میکند. اما متاسفانه اوضاع افغانستان هر روز خرابتر میگردد و تا اینکه افغانستان به دست طالبان سقوط میکند و ساعی از آرزوهایاش میماند.

محسنی: در مورد فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی تان برایمان بگوید که از چه زمانی شروع کردید و چه کارهایی را تا حالا انجام داده اید؟
ساعی: فعالیتهای فرهنگی من از زمانی شروع شد که تعدادی افراطگرایان فرخنده را در شاهدوشمشیره کابل به شکل بسیار بیرحمانه کشتند. آنها فرخنده را به بهانهای این که قرآن را آتش زده اند اول با مشت و لگد زدند و بعد زیر موتر نمودند و در آخر هم آتشش زدند. این حادثه بسیار بر من تاثیر بد گذاشت و تصمیم گرفتم که نه تنها فعال حقوق زن باشم، بلکه فعال حقوق بشر نیز باشم و در راستای دادخواهی برای زنان و کودکان افغانستان فعالیت کنم. فعالیتهای من از همین نقطه آغاز شد و تا به امروز ادامه دارد.
محسنی: در زمان سقوط افغانستان به دست طالبان کجا بودید و چه کاری انجام میدادید؟
ساعی: در زمان سقوط من در کابل بودم و از ۱۴ سال پیش در کابل زندگی میکردم. چون شوهرم در اردو بود و مسیر کابل و بامیان پرخطر بود، شوهرم نمیتوانست رفت و آمد کند و ما از بامیان به کابل نقل مکان نمودیم. آن روز سیاه را هیچ وقت یادم نمیرود که چگونه کشور در دام یک گروه تروریستی افتاد که به هیچ چیزی باور ندارند.
محسنی: چه چیزی باعث شد که در مقابل طالبان اعتراض کنید؟
ساعی: طالبان یک گروه تروریستی، گروه افراطی، زن ستیز و شیعه ستیز هستند و در همان اوایل به قدرت رسیدنشان ظلمهای زیادی را بالای مردم انجام دادند و میدهند و رهبر طالبان با صدور فرمانهای غیر قانونی زنان را از تمامی حقوق شان محروم کردند. طالبان هر روز دست به ظلم و جنایت و دستگیریهای خودسرانه میزدند. خصومتهای شخصی و قتلهای هدفمند را هر روز طالبان انجام میدادند و من نمیتوانستم این کارها را نادیده بگیرم. البته از خود طالبان نیز نفرت داشتم و نمیخواستم که حکومت شان دوامدار بماند. بههمین خاطر با تعدادی از همفکرانمان مصمم براین شدیم که در برابر این گروه مقاومت نماییم. وقتی میدیدیم که مردم توان جنگیدن را ندارند و از جنگ خسته شدند خواستیم صدایمان را علیه گروه تروریستی طالب بلند نماییم. ما در خیابانها به رسم اعتراض برآمدیم و تظاهراتها را شروع نمودیم. روی هر فرمانی که رهبر طالبان صادر میکرد ما اعتراض میکردیم. این واکنش ما با کنشهای تند طالبان از قبیل لت و کوب، توهین، تحت تعقیب، تهدید به مرگ، بازداشت و زندانی شدن به همراه بود.
- طالبان در وقت شکنجه میگفتند هزاره باید جوالی باشند
- طالبان برای آزاد شدنم یازدهونیم هزار دالر گرفتند
محسنی: از چگونگی اعتراضات بگوید که از کجا آغاز کردید؟
ساعی: با تمام تهدیداتی که علیه ما وجود داشت، ما به اعتراضات مان ادامه میدادیم. من دوطفل دارم وقتی از خانه برای اعتراض بیرون میشدم اطفالام را طوری به آغوش میگرفتم که انگار آخرین باری است که در آغوش میگیرم. به اطفالام خیره نگاه میکردم و با چشمان اشک بار برایشان میگفتم که از حقوق تان دفاع کنید و در برابر هر ظالمی که حقوق مردم افغانستان را زیر پای میکند، ایستاد شوید و نگذارید بر مردم تان ظلم و جنایت شود. وقتی به اعتراضات میرفتیم میدانستیم که زنده بر نمیگردیم و ممکن است به دست طالبان کشته شویم. زیرا طالبان برای متفرق نمودن معترضان بهطور مستقیم به آنها شلیک میکردند و از گاز اشکاورنیز استفاده مینمودند و حتی در فضای عمومی معترضان را لت و کوب میکردند. ما در این راستا مشکلات زیادی را دیدیم و رنجهای زیادی را متحمل شدیم. هر باری که در اعتراضات اشتراک میکردیم اصلن امید به زنده برگشتن نداشتیم. میفهمیدیم که طالب وحشی است و از اصول و قواعد حقوق بشری چیزی نمیفهمند. طالبان نمیفهمند که تظاهرات حق مردم است و صدایشان باید شنیده شود. با تمام این موارد ما به مبارزاتمان ادامه میدادیم. وقتی دراعتراضات اشتراک میکردیم. بعد از اعتراضات ما ساعتها تحت تعقیب بودیم و افراد طالبان ما را کوچه به کوچه دنبال میکرند ولی ما با زیرکی نشانی از خود به جای نمیگذاشتیم و حتا چند روز بعد خانه میرفتیم.

محسنی: چندبار دستگیر و زندانی شدید و توسط چه کسی و یا نهادی؟
ساعی: من دوبار دستگیر شدم، دفعه اول در تاریخ ۲۲ دسامبر ۲۰۲۲ بخاطراعتراض علیه فرمان رهبرطالبان منبی بر منع زنان از تحصیل بازداشت شدم. با صدور این فرمان من با همرزمانم تصمیم گرفتیم که باید واکنش داشته باشیم. بههمین خاطر چهارراه دهبوری را برای تظاهرات در نظر گرفتیم. اول میخواستیم که پیش دانشگاه کابل تظاهرات نماییم، ولی چون قبلن بخاطر اخراج تعدادی از دانشجویان هزاره در آنجا تظاهرات نموده بودیم و طالبان با ما رفتار بسیار خشن داشتند، منصرف شدیم و چهارراه دهبوری را برای تظاهرات انتخاب نمودیم. وقتی تظاهرات را شروع کردیم ده یا پانزده دقیقه نگذشته بود که طالبان رسیدند و اقدام به لت و کوب و دستگیری دختران نمودند. یک وقتی متوجه شدیم که در بین ما، زنانی هستند که دختران را با زور به طرف رنجر کش میکنند و سمت رنجرهای طالبان میبرند. وقتی دقیق نگاه کردیم، دیدیم که دو سه نفر از خانمها که طالب بودند و لباس کاملن سیاه بر تن داشتند و تنها چشم شان معلوم میشد دختران را محکم میگرفتند و طالبان مردم به کمک شان میآمد. آنها با زور تفنگ و لت و کوب دختران را بر رنجر سوار میکردند. صحنهای بسیار وحشتناک بود. خود را عاجز میدیدم و هیچکس به کمک ما نمیآمد و همه از ترس طالبان نزدیک شده نمیتوانستند. افراد طالبان با تفنگ و باتوم به دست به زنان حلمه میکردند. من در یک حالتی از صحنه خارج شدم و سوار یک تاکسی شدم، تاکسی قسمتی از راه را رفت که یک رنجر طالبان پشت سر ما حرکت کرد و راه را به روی ما بستند و گفتند که از داخل موترپایین شو. من دو تا موبایل به همرایم بود یکی موبایل هوشمند که بخاطر تهیه گزارش و عکس با خود برده بودم و یکی هم موبایل عادی. کاملا وحشت زده شده بودم نمیدانستم چه کار کنم. تلفنم را کشیدم و میخواستم به فامیلم زنگ بزنم ولی ذهنم کار نمیکرد. همین که میخواستم به دوستم زنگ بزنم که طالبان تلفنم را از پیشم گرفتند. افراد طالبان از مویم گرفتند و من را با لت و کوب و خشونت سوار رنجر کردند و گفتند که این هم یکی از خود فروختگان است. خریطه سیاه را به سرم کشیدند و خیلی وضعیتم خراب شد و نفس کشیده نمیتوانستم، با داد و فریاد گفتم که خریطه را از سرم بردارید، من نه تروریست هستم و نه هم خود فروخته. همین حرف من سر شان خوش نخورد و با مشت، محکم به بغل گوشم زدند که گوش چپم آسیب دیده و تا هنوزشینوایی کامل را به دست نیاوردم. خلاصه، بسیار به شکل بی رحمانه و وحشتناک من را بردند، نمیدانستم به کجا میبرند. یک وقتی خودم را در حوزه سوم امنیتی یافتم. من را در یک اتاق انداختند و بعد آمر حوزه با دو نفر دیگر وارد اتاق شدند. با مشت و لگد من را زد و گفت که رمز موبایلت را باز کن. مجبورم شدم رمزموبایلم را باز کنم. تمام عکسها، صفحات مجازی و راههای ارتباطیام در اختیار طالبان قرار گرفت. از جریان تظاهرات قبلی و این تظاهرات نیز عکسهایی در موبایلم وجو داشت.
چندین بار با پیپ(شیلنگ) لت و کوبم کردند میگفتند که برای کی کار میکنی و از کی پول گرفتی. جواب من، این بود که من از کسی پول نگرفتم. موبایلم را زیاد جستجو کردند که چیزی پیدا کنند. اما هیچ چیزی پیدا نتوانستند. من فقط با رسانهها ارتباط داشتم و چندتا پیام و عکسی که به آنها فرستاده بودم درموبایلم وجود داشت. وقتی دیدند چیزی در موبایلم نیست، سلول را ترک کردند و رفتند. من از درد به خودم میپیچیدم، بسیار در وضعیت بد قرارداشتم. بعد دو سه ساعت دوتا خانم طالب آمد با محجبه سیاه، خریطه سیاه به سرم کشیدند و مرا از حوزه سوم انتقال دادند. جای جدیدی که انتقالم دادند، خیلی وحشتناک بود و اتاق بسیار تاریک و فرش خون آلود روی اتاق پهن بود، فهمیده میشد که افراد زیادی در آنجا شکنجه شده باشد. اتاق نمناک بود و بوی میداد، بوی خون. در زندان طالبان حریم خصوصی افراد رعایت نمیشود، من هیچ حریم خصوصی نداشتم. حق دسترسی به تماس، وکیل مدافع و صحبت با خانوادهام را نداشتم. طالبان هیچ جوابی برای من نمیدادند. یکبار پرسیدم که چرا من را بازداشت کردید و دلیل بازداشت من فقط بخاطر این است که شما زنان و دختران را از کار و آموزش منع کردید و ما علیه این عمل تان اعتراض نمودیم. برایشان گفتم، زنانی که بی سرپرست هستند و نان آور خانواده شان، بخاطر همین موضوع من را اینجا آورده اید؟ این سوال من بسیار سرشان بد خورد. به جای جواب قانع کننده، فقط تحقیق میکردند، وقتی من را در اتاق تحقیق میبردند در آن جا با دشنام و توهین و با پیپ لت و کوبام میکردند. وقتی از حال میرفتم آب یخ سرم میرختند. بعدش مرا با همان حالت به سلول انفرادی میبردند. در اتاق تنها بودم و صدای ناله و فریاد دختران دیگر را هم میشنیدم. سر من خریطه پلاستیک را میکشیدند و محکم آن را دور سرم پیچ میداند که تا نفس کشیده نتوانم(با گریه این قمست را تعریف میکند). وقتی دستوپای میزدم و به ناله فریاد شروع میکردم به من میخندیدند و از شکنجه من لذت میبردند. اصلا یادم نمیرود و هر وقت یادم میایه خیلی روی روح و ورانم تاثیر میگذارد. شبها وقتی به اطفالم فکر میکردم که بدون من کجا شوند و چه خواهند کرد(با گریه این قسمت را تعریف میکند). اگرچند امیدی به زنده ماندن نداشتم. اما با جستجویی که فامیل و دوستانم کرده بودند، توانسته بودند جای نگهداری من را پیدا کنند. براساس گفتگوها و در خواستهای مکرر فامیل و دوستانم بالاخره با قید ضمانت آزادام کردند. از من تعهد گرفتند که درهیچ تظاهراتی اشتراک نکنم و با هیچ رسانهای صحبت ننمایم. برایم گفتند که هر آن چیزی که اینجا برایم اتفاق افتاده نباید با کسی صحبت کنم حتا با فامیلم. بعد، آزادم کردند و خانه رفتم، تا یک مدتی خیلی میترسیدم و کابوس شبهایی را که در زندان طالبان سپری نموده بودم خیلی اذیتم میکرد(با گریه این قسمت را تعریف میکند). نمیتوانستم درست بخوابم و هر لحظه فکر میکردم که طالبان میآیند و من را دوباره با خود میبرند. شبها جیغ میزدم و حتا فکر خودکشی به سرم میزد. تا اینکه کم کم وضعیت نورمال گردید و وضعیت صحی هم بهتر شد.

کنار خانه ما یک دختر بود که صنف ده مکتب بود و گهگاهی رفت و آمد داشتیم یکی روزی که خانه شان رفتم با گریه و زاری به طرفم نگاه کرد و گفت رقیه تا چه وقت ما به یک گروه تروریستی التماس کنیم که به ما اجازه بدهند که درس بخوانیم. چرا ما را از مکتب منع کردند و وقتی این صحبتها را می شنیدم حالم بد میشد(با گریه این قسمت را تعریف میکند). بیرون میرفتم که فکرم را عوض کنم اما متاسفانه نمیشد. خیلی ناراحت بودم و بغض گلویم را فشار میداد. تا اینکه سال نو شد و زنگ مکاتب بدون حضور دختران به صدا در آمد. بازهم ما تصمیم گرفتیم که با بعضی از دختران و عزیزان به تاریخ ۲۶ مارچ ۲۰۲۳ یک تظاهرات را اندازی کنیم بخاطر منع زنان از تحصیل. اما در حقیقت خواست ما ازطالبان باز گشایی مکاتب نبود بلکه خواست ما جلب توجه جامعه جهانی و سازمان ملل بود که یک گروه تروریستی چگونه زنان و دختران را از حقوق بشری شان محروم کردهاند.
اعتراضات مان را شروع کردیم و پارچه آبی را دور گردن ما به رسم اعتراض انداختیم و از میدان شهید مزاری اعتراض مان را شروع نمودیم و میخواستیم به سمت مکتب آصف مایل برویم و در آنجا برنامه داشتیم که دروازه مکتب را قفل بندازیم و در آنجا تحصن داشته باشیم. چند دقیقه نگذشته بود که طلبان سر رسیدند و تعدادی از دختران معترض را در پسته خانه برچی بردند و بعد از این که تلفن هایشان را چک کرده بودند. هیچ کس تلفن هوشمند با خود نیاروده بود و طالبان چیزی به دست نیاوردند و دوباره آنها را آزاد کردند. اما چون بلندگو در دستم بود و شعار میدادم طالبان متوجه من شدند و با سراسیمگی به سمت من حلمه نمودند و بلند گو را از دستم گرفتند و به زمین زدند وشکستاندند. افراد طالبان از مویم گرفتند و سوار رنجرکردند. من مقاومت میکردم و میخواستم خود را از دستشان رها سازم، ولی افراد طالبان با سیلی و مشت به صورتم میزدند. بعد چند دقیقه از شدت لت و کوب از حال رفتم و زمانی که به هوش آمدم، خود را در حوزه ششم یافتم. دوباره از ما تحقیقات صورت گرفت و موبایلم را چک کردند و میگفتند که به چه دلیلی امارت را بدنام میکنید و باز هم مثل سوالهای قبلی که از کی پول گرفتید؟ و به کی خود را فروختید؟ در جوابشان میگفتم که از هیچ کسی پول نگرفتم و بخاطر بسته بودن مکاتب اعتراض نمودیم.
در حوزه مورد تحقیر و توهین از قبیل اینکه شیعهها رافضی هستند، قرار گرفتم. وقتی نماز میخواندم و مهر میماندم به گونه تمسخر آمیز سه سمتام میدیدند. به من مستقیم فاحشه برچی خطاب میکردند. چند ساعتی در حوزه بودیم و بعدش ما را از آنجا انتقال دادند. در آنجا نیز مورد لت و کوب و بازجویی قرار گرفتیم. سوالهای تکراری و آدرس فامیلام را خواستند. همچنان در جستجوی اسناد بودند. اما چیزی نیافتند. متاسفانه در رسانهها گفته شد که من برای بار دوم دستگیر شدم. همین حرف باعث شد که آنها مصمم شدند که من را به ریاست چهل انتقال بدهند. همان شب از من تحقیقات صورت گرفت. اینبار خیلی ناامید شدم و با خود فکر میکردم که دیگر زنده برنمیگردم. چون یکبار از من تعهد گرفته بودند. میفهمیدم که اینبار برخورد سختی با من خواهد شد، به خصوص وقتی میخواستند به ریاست چهل که بدترین جای برای زندانی ها است، منتقلم کنند. وحشت کرده بودم و امید بهبیرون شدن نداشتم. فردای آن روز نمیدانم ساعت چند بود که چشم هایم را بستند و انتقالم دادند به حوزه ششم و در آنجا دیدم که فامیلام آمده بودند و ماه رمضان بود و دوتا طفلام را نیز آورده بودند. متاسفانه پدرم نیز خیلی توهین و تحقیر شد وحتی با سیلی نیز زده بودند که تو از اولادت خبر نداری که در سرکها برای کارهای بد میبراید و وقتی امارت دستگیراش کرد شما خبر میشوید. با پا در میانی بزرگان و ریش سفیدان آزاد شدم و اما از من یک اعتراف اجباری ویدیویی گرفتند که من نمیتوانم به زبان بیاورم و نمی خواهیم در مورد آن ویدیوی صحبت کنم.
محسنی: وقتسی شما را دستگیر میکردند به کجا انتقال میدادند؟
ساعی: بار اول مرا در حوزه سوم انتقال دادند و بعدش به جای نامعلوم منتتقل کردند و روال شان همین بود. اول قرار بود به ریاست کابل برده شوم ولی آزاد شدم و بار دوم هم بین خودشان میگفتند که به ریاست چهل انتقال داده شوم اما آزادم کردند. ریاست چهل بدترین جای برای زندانیها است. زیرا در آنجا زندانیها به شکل بسیار بد نگهداری و شکنجه میشوند.
محسنی: وقت دستگیر شدید در بین طالبان زن هم بود؟
ساعی: بله، در بین طالبان، زن هم وجود دارد که لباس سیاه میپوشند و برقه دارند.
محسنی: در زندان زنان نگهداری میشدید یا یا مردان و نگهبانان زن بودند یا مرد؟
ساعی: جایی که من بودم بار اول اتاقم انفرادی بود و در اتاق من کدام زن و یا مرد وجود نداشت. اما کسانی که از من تحقیق میکردند، کلن مرد بودند و زن تحقیق نمیکرد. نگهبانان کلن مرد بودند و وقتی دستگیر و بازداشت میکنند زن هم وجود دارد.
محسنی: چه نوع شکنجه میشدید؟
ساعی: شکنجه فیزیکی و روحی شدم. تحقیر بخاطر هزاره بودنم، تحفیر و توهین بخاطر شیعه بودنم. همچنان لت و کوب با مشت و لگد، پیپ و به سرم خریطه پلاستیکی میکشیدند.
محسنی: آیا بخاطر هزاره بودن هم شکنجه شدید؟
ساعی: بله، طالبان نسبت به مردم هزاره حساس هستند و آنقدر که با زندانیهای هزاره با خشونت برخورد میکنند با مردم دیگر مخصوصن پشتونها ندارند. با دیگران نرمتر هستند، این چشم دید ما است که وقتی ظریفه یعقوبی زندان شده بود ما بعد از ۳۲ روز با خواهر ظریفه یعقوبی موفق شدیم که به دیدن ظریفه برویم. در آنجا مادر فرحت پوپلزی را دیدیم که بعد از ظریفه دستگیر شده بود. فکر میکنم بخاطریکه خبرنگار بود و از یک برنامه دستگیر شده بود. از مادر فرحت پرسیدیم که شما فرحت را تا حالا ملاقات کردهاید؟ در جواب گفت که بله ما چهار بار است که دیدیم و این بار پنجم ما است. اما ما ظریفه یعقوبی را در مدت ۳۲ روز یکبار هم ملاقات نکرده بودیم. تبعیض قومی وجود دارد و به هزارهها سختگیری بیشتر است.
محسنی: چگونه آزاد شدید؟
ساعی: با پا درمیانی بزرگان و فامیلم آزاد شدم و تعهد گرفتند که در هیچ برنامه اعتراضی اشتراک نکنم.
محسنی: آیا بعد از آزادی تان نیز تهدید شدید؟
رقیه ساعی: بله، وقتی آزاد شدم تهدید به مرگ شدم طالبان میگفتند اگر اعتراض کنید جزایات مرگ است و هر تصمیمی که امارت برایت بگیرد باید بپذیری و حق شکایت نداری و ما هم چاره جز قبول کردن نداشتیم. بعد از آزاد شدن نیز با ترس و دلهره زندگی می کردم و می کنم.
محسنی: برنامه و اهداف تان چیست؟
رقیه ساعی: دست از مبارزارت بر نخواهم داشت چه از طریق تظاهرات باشد و چه از طریق رسانهها باشد مبارزه خواهم کرد. البته خواستهای ما این نیست که طالبان مکاتب را بازگشایی نماید. در اصل خواست ما سرنگونی طالبان است و از جامعه جهانی میخواهیم که از بازی با سرنوشت مردم افغانستان دست بکشند و گروه تروریستی طالبان را حمایت نکنند. طالبان نماینده مردم افغانستان نیستند و مردم آنها را حکومت نمیپندارند. بلکه یک گروه تروریستی تند رو و افراطی هستند و ما در مقابل آنها ایستاده میشویم.

محسنی: پیام تان برای زنان، مردم افغانستان و جامعه جهانی چیست؟
رقیه ساعی: پیام من برای زنان افغانستان این است که اصلا نهراسید مرگ یکبار است. مرگ با عزت بهتر از زندگی ذلت بار است. اگر بمیریم هم باکی نیست و نباید دست از مبارزه برداریم. البته نظر شخصی خودم این است که ۳۰ سال پیش وقتی طالبان به افغانستان آمده بود و یک جنبش کوچک بیش نبود. اگر مادرهای مان در آن زمان اقدام میکردند و علیهشان مبارزه مینمودند، امروز وضعیت مان اینگونه نبود. طالب گروهک ترورسیتی بیش نبود و با لابیگرهای خارجی توانستند تبدیل به یک قدرت شوند و نتیجهاش هم این شد که سر مردم افغانستان حاکم شوند. اگر در آن زمان زنان افغانستان سلاح نداشتند میتوانستند با قلم مبارزه کنند مثل زنان امروز مبارزه میکردند. خواست من اینست که مرد و زن متحد شویم و در کنارهم بایستیم و دست از نفاق و تعصبات قومی برداریم و بخاطر آزادی افغانستان دست به دست هم بدهیم. قوت ما در اتحاد ما است با اتحاد به جایی میرسیم. خواست ما از جامعه حهانی این است که دفتر طالبان در قطر را ببندند. طالبان باید تحریم سیاسی شوند. به مقامات طالبان نباید اجازه سفر داده شود.
نصر الله محسنی