محمدرضا همراه با چهار نفر دیگر در تاریخ ۱۱سرطان سال جاری در مرز نیمروز توسط مرزبانان ایرانی هنگامی که میخواستند به گونه قاچاقی وارد خاک ایران شوند، تیرباران شده اند. این حادثه یکبار دیگر نشان داد که وضعیت در افغانستان به حدی خراب است که حتی کودکان نیز خواهان ترک کشور هستند.
برای روشن شدن موضوع و چگونگی حادثه قرار شد به دیدار خانواده محمدرضا بروم. اطلاعیه فاتحه گیری وی از طریق دفتر به دستام رسید که باید در مراسم فاتحه وی بروم و گزارش تهیه کنم.
باوجود تهدیدات امنیتی و محدودیتها از سوی طالبان، برای تهیه این گزارش آماده شدم. قبل از رفتن به محل فاتحه گیری از طریق شمارههایی که در اعلامیه درج گردیده بود، به تماس شدم و خودم را معرفی نمودم و گفتم که بخاطر چه موضوعی به تماس شدم.
فامیل محمدرضا با تهیه گزارش موافقت نمودند و گفتند که فردا(یعنی روزجمعه ۱۶سرطان) به مسجد شهرک اتفاق بیایید. روزجمعه از خانه وسایلم را جمع نمودم و راهی مسجدی شدم که قرار بود در آن فاتحه کسی گرفته شود که تا هنوز در دنیای کودکانه خود بوده است و میتوانست مانند میلیونها کودک دیگر در جهان زندگی کند. به مسجد رسیدم جمعیتی نسبتن زیادی در آنجا برای فاتحه آمده بودند.
بهخاطر مسائل امنیتی وقتی به مسجد رسیدم وانمود نکردم که خبرنگار هستم، مانند دیگران فاتحه دادم و در یک گوشه نشستم. فاتحه حدود دوساعت طول کشید. در این دو ساعت صدای ضجه و ناله مادر و اعضای فامیل محمدرضا از بخش زنانه به گوش میرسید. نالهای که نشان میداد داغ از دست دادن جوان چقدر سوزناک و دردناک است.
خانواده محمدرضا برایم گفتند که در اینجا موقعیت مناسب نیست باید به خانه برویم و در آنجا مصاحبه بگیریم. مراسم تمام شد و ما به اتفاق هم به خانه محمدرضا رفتیم. وقتی وارد خانهای او شدم از در و دیوار خانه معلوم بود که فقر دامنگیر این خانواده است.
محمدرضا حسنی، دانشآموزِ صنف نهم مکتبِ لعلوسرجنگلِ استان غور است. او بنابر دلیلهای نامعلومی خانهاش را به قصدِ ایران ترک میکند. هنوز از رفتنش یک هفته نمیگذرد که خبر کشتهشدنش به گوشِ خانوادهاش میرسد.
از برادر بزرگ محمدرضا در مورد چگونگی کشته شدن او پرسیدم.
ذاکرحسین، برادرِ کلانِ محمدرضا میگوید:”ما در ابتدا از رفتنِ محمدرضا آگاهی نداشتیم اما چند روز بعد خبر شدیم که او ایران رفته است. آقای ذاکرحسین توضیح میدهد که محمدرضا در خانه بهلحاظ اقتصادی و روحی هیچ مشکلی نداشته اما اینکه چهچیزی باعث رفتن او به ایران شده ما نمیدانیم.”
من اما وقتی این مساله را از دیگر نزدیکان محمدرضا حسنی پرسیدم، آنها گفتند که محمدرضا تنها کارگرِ ۱۲عضو خانوادهاش بوده است. فعلن که او کشته شده معلوم نیست که سرپرستی خانوادهای او را چهکسی به عهده میگیرد.
ذاکرحسین از سختیها و دردهای که شامل حالِ برادرش شده قصه نمیکند اما طالبان را محکوم میکند که چرا زمینهای کار و فعالیت را فراهم نمیکنند تا مردم مجبور به ترک وطن و مهاجرتهای بیقانونی نشوند. او میگوید که این مصیبت تنها شامل حال خانوادهای ما نیست، کل مردم افغانستان دچار این مصیبتاند. او میافزاید که ما جسد محمدرضا را از شفاخانه کوید -19 استان نیمروز در حالی تحویل گرفتیم که بدنش پر از گلوله و مرمی بود.
پسر برادرِ محمدرضا میگوید که وقتی جسد محمدرضا به خانه رسید، یک بازویش بهطور کامل جدا شده بود، قسمت سینه و قبرغه و کمرش پر از گلوله بود، باسنهایش از ضربِ لتوکوب سیاه شده بود و یک پایش هم شکسته بود. او علاوه میکند که محمدرضا از روی هواوهوس به طرف ایران نرفته بود، بلکه فشار زندگی و مشکلات خانوادگی او را مجبور به ترک وطن کرد.
همینطور ذاکرحسین میگوید که فعلن اصلن معلوم نیست که آیا عامل تیربارانکردن محمدرضا مرزبانان ایرانند یا جنگجویان طالبان. او توضیح میدهد که مرزبانان ایران مسالهای تیربارانکردن محمدرضا را رد میکنند اما سخنگوی کندک سوم سرحدی طالبان در نیمروز میگوید که عامل این کشتار مرزبانان ایرانند.
ذاکرحسین با تاثر و تاسف میگوید که فعلن از دست ما هیچکاری ساخته نیست. ما تنها کاری که کرده میتوانیم سکوت است. زیرا هیچ دادخواهی و هیچ فریادرسی نیست که صدای مظلومیت ما را بشنود و از خون محمدرضا بازخواست کند. او در لابلای صحبتهای خودمانیاش گفت که ما هزارهها در افغانستان به جرم هزارهبودن سلاخی میشویم و در ایران بهجرم بربربودن، مغولبودن و قیافه خاصداشتن مورد تبعیض قرار میگیریم.
قصه محمدرضا شامل حال خیلی از انسانهای دیگر این سرزمین میشود که به گونههای مختلف نسلکشی و قتل عام میشوند. فقر،بیکاری و تهدیدات از سوی طالبان عوامل مهمی است که افراد مجبور میشوند از طریق راههای قاچاق به ایران و کشورهای دیگر مهاجرت کنند.
چندی پیش نیز گزارشی از شهر تفتان استان سیستان و بلوچستان از طریق خبرگزاری صدای شهروند نشر که ۷۰ مسافر هزاره توسط قاچاقبران بلوچ گروگان گرفته شدهاند و تعدادشان نیز به قتل رسیدهاند.
آرش مهربان