وقتی به تاریخ چندین سدهی افغانستان به دقت نگریسته شود، در آن کمتر زمامداری میتوان یافت که بدون توسل به خشونت اقتدارش دوام و قوام داشته باشد. خشونتهای پیهم، کودتاهای نظامی و صعود و سقوط ناگهانی و آشفتگیهای سیاسی به ما این نکته را روشن میکند که حکومتها از نوع دیکتاتوری آن نه تنها ارمغانآور ثبات سیاسی نیست، بلکه جریان شیرازهی توسعه و مدنیت را گاه به انحراف میکشاند.
عقبماندگی و چالشهایی که افغانستان از آدرس نوع حکومتها آسیبپذیر شدهاست، کماکان ذهن هر صاحب خردی را به پاسخ به این پرسش وا میدارد که چه کسی باید حکومت کند؟ چگونه نهادها و سیستمی را باید ساخت که بتوانند جلوی آسیبهای احتمالی حاکمان قدرتمند را بگیرند و یا حداقل از حجم آسیبها و صدمههای آن بکاهد. حاکمانیکه همیشه و لزومن درست و خرمندانه رفتار و عمل نمیکنند.
نهادهای سیاسی دموکراتیک و مردمسالار، که از حمایت و مشروعیت عدهی کثیری از افراد جامعه برخوردار باشند در مقایسه با نظامهای استبدادی از مقبولیت بیشتری برخورداراند. هرچند ایجاد نهادهای دموکراتیک خیلی سخت و اصولن دموکراسی شکننده و آسیبپذیر است، به خصوص نهادهای حکومتی که بتوانند بدون فساد اداری و مالی خدمات ارایه و نیازمندیهای شهروندان را تامین کنند؛ اما جامعهی متمدن امروزی هیچ بدیل دیگری ندارد و دموکراسی مسیریست که باید آنرا پیمود و هرگونه انحراف از این مسیر، جامعه و کشورها را به چاله و گرداب رهنمون خواهد کرد.
امروز، اکثریت کشورها و نظامها حتا آنهاییکه استبدادیست، حداقل در گفتارشان زمزهگر و شعاردهندهی مولفههای دموکراسی است. به قول ریموند پوپر، «بهتر است یک سیاست بد دموکراتیک داشته باشیم تا حکومت استبدادی که ادعای خردمند عادل و فاضل بودن هم دارد.»
گذار از دیکتاتوری به مردمسالاری امری نیست که به یکبارگی تحقق یابد. برای عبور از دیکتاتوری میبایست فرمولها، شرایط و طرحوارههایی را جستجو، طرح، شناسایی و بهکار بست تا بتوان با کمترین هزینهی ممکن به وضع مطلوب مورد نظر خویش دست یافت.
در این یادداشت بهگونهی واضح و چکیدهوار طرحوارهی گذار از نظام استبدادی به مردمسالاری، با در نظرداشت شرایط داخلی و واقعیتهای جهانی ترسیم و تبیین شده است.
مقاومت مسلحانه
به صورتی کاملن منطقی، با مشاهدهی بیرحمیها، شکنجهها، مفقود شدنها و کشتهشدنها معمولن نتیجهگیری میشود که تنها خشونت به حکومت مستبد طالبان پایان میدهد. مخالفان گروه طالبان گاهی باوجود مشاهدهی عدم توازن قوا، تلاش میکنند با جمعآوری و نظمدهی به نیروهای مخالف طالبان و تجهیز آنها با تمام امکاناتی که در اختیار دارند، علیه طالبان مبارزه کنند. این مردمان با شجاعت مبارزه میکنند و هزینههای مادی و جانی بسیاری در قبال مبارزهی خود میپردازند. فضیلت این مردم مثال زدنیست؛ اما اقدامات آنان تقریبا هیچگاه به آزادی نمیانجامد. این شورشهای خشونتآمیز تنها ماشهی سرکوبی بیشتر مردم توسط طالبان را میچکاند و مردم را در وضعیتی بیدفاعتر از گذشته باقی میگذارد.
هرگونه که به مبارزهی خشونتآمیز نگاه کنیم، یک نکته همیشه آشکار است. در صورت انتخاب خشونت به عنوان راه مبارزه، پا به میدانی گذاشتهایم که طالبان در آن برتری دارند. طالبان خود را برای بهکارگیری خشونت در مقیاسی خارقالعاده مجهز کردهاند. مخالفان هرقدر هم که دوام بیاورند، در نهایت مجبور خواهند بود تا در مقابل حقایق خشن نظامی سر تسلیم فرود آورند. وقتی که شورشهای آزادیبخش نظامی سنتی غیر واقعبینانه شناخته میشوند، عدهای از مخالفین بر مبارزات چریکی پافشاری میکنند. به هر حال جنگ چریکی هیچگاه فایدهای برای مردم تحت ستم نداشته و رهنمایی مردمسالاری و دموکراسی نبودهاست. جنگهای چریکی معمولن بسیار طولانیاند و در بسیاری از موارد، مردم غیرنظامی با تحمل رنجهای انسانی و اجتماعی بسیار توسط دولت مجبور به تغییر مکان میشوند. اگر هم چریکها در نهایت پیروز شوند، رژیم جدید بهخاطر تمرکز بسیار بالای نیروهای نظامی و ضعف یا نابودی گروههای مستفل اجتماعی و موسسات آنها در طول مبارزه -که اعضای حیاتی اجتماعی آزاد اند- دیکتاتورتر از حکومت قبلی خواهد بود.
منجیان خارجی
بسیاری از افرادی که از حکومت طالبان رنج میبرند و یا کسانی که برای رهایی از چنگال طالبان به تبعیدگاههای خودخواستهی خارجی رفتهاند، باور ندارند که مردم تحت ستم بتوانند خود را از چنگال طالبان آزاد سازند. این افراد امید خود را به نیروهای خارجی بستهاند. به باور آنان فقط کمک بین المللی توان کافی برای پایین کشیدن طالبان از قدرت را داراست. این دیدگاه که مردمان تحت ستم توانایی عملکرد موثر را ندارند، در دورههای زمانی خاصی بروز میکنند. همانگونه که ذکر شد، در این برهههای زمانی مردم تحت ستم ناامید اند و بهصورت موقت، توان مبارزه را ندارند. چرا که اعتمادبهنفس لازم برای مواجهه با طالبان را از دست داده اند. همچنان راهی برای نجات خویش نمیشناسند. در این شرایط، طبیعیست که عدهای امید رهایی را به دیگران میبندند و منتظر دخالت نیروهای بیگانه باقی میمانند. این نیروی نجات دهندهی خارجی میتواند توسط اتفاق نظر کشورهای دیگر، سازمان ملل متحد، کشورهای خاص و یا تصویب قوانین بینالمللی اقتصادی و سیاسی علیه طالبان در کشور باشند.
این سناریو دلچسب بهنظر میآید؛ اما موانع بزرگی در راه اعتماد و توکل به منجیان بیگانه وجود دارد. این توکل و اعتماد شاید بیمورد باشد؛ چرا که هیچ منجیِ خارجی که عملن دخالت کند، وجود ندارد. از سویی، اگر دولت خارجی برای تغییر وضعیت مداخله کند، نباید به آن اعتماد کرد.
در اینجا لازم است به چند حقیقت ناگوار که معمولن در پشت پردهی انتظار کشیدن، برای دخالت کشورهای بیگانه وجود دارد اشاره کنیم:
یک– کشورهای دیگر معمولن به منظور ارتقای وضعیت سیاسی و اقتصادی خود با طالبان مدارا کرده و یا حتا از آنها حمایت میکنند.
دو– کشورهای بیگانه شاید ترجیح بدهند به جای نگهداشتن گروگانهایی که برای آزادی خود تلاش میکنند، مردم تحت ستم را در برابر اهداف دیگر معامله کنند.
سه- بعضی از دولتهای خارجی تنها برای بهدست آوردن کنترل اقتصادی، سیاسی و نظامی بر کشور، علیه طالبان فعالیت میکنند.
چهار- نیروهای بیگانه تنها در صورتی برای نجات کشور مبارزه میکنند که مقاومتهای داخلی شروع به لرزاندن پایههای حکومت طالبان کرده، از اینطریق ستمگریهای این رژیم را به جهانیان نشان داده باشد.
مذاکره
افراد مستقل و یا گروههای مخالف طالبان که طرفدار مذاکره اند، معمولن انگیزهی خوبی دارند. بهخصوص در وضعیتی که مبارزهی مسلحانه برای مدت طولانی بر علیه طالبان در جریان بوده؛ ولی نتوانستهاند به پیروزی نهایی دست پیدا کنند. قابل درک است که اکثریت مردم، با هر مرام و عقیده طرفدار صلح باشند. مذاکرات بهخصوص در مواقعی که طالبان به وضوح از برتری نظامی برخوردارند، صدمهها و خرابیهای ناشی از جنگ دیگر برای مردم قابل تحمل نیست، در بین نیروهای مخالف طالبان به موضوعی تبدیل میشود که میتوان دربارهی آن صحبت کرد. در این وضعیت هر راهحلی که بتواند به بعضی از خواستههای گروههای مخالف طالبان جامهی عمل بپوشاند و به چرخهی خشونت و خشونت متقابل خاتمه دهد، شدید و وسوسه کننده خواهد بود.
مسلما پیشنهاد «صلح» از طرف طالبان به گروههای مخالف، پیشنهاد ریاکارانه است. خشونت میتواند سریع توسط طالبان خاتمه یابد. تنها، اگر آنها لحظهای از ادامهی جنگ برعلیه مردم خود دست بردارند. آنها اگر بخواهند، میتوانند خود بدون هیچ نوع معاملهای برای بازپس دادن احترام و حقوق نوع بشر، آزادسازی زندانیان سیاسی، خاتمه دادن به شکنجه، توقف سیاستهای قومی و کوچهای اجباری، توقف کشتار نظامیان سابق، رها کردن حکومت و عذرخواهی از مردم پیشقدم شوند. ولی در صورت عدم توازن قوا میان طالبان و نیروهای مخالف آن، احتمالن آنها پیشنهاد مذاکره را از سوی رقیبان رد خواهند کرد و یا پس از شروع، مذاکره کنندگان گروههای مخالف طالبان ممکن است «ناپدید شوند و دیگر هرگز خبری از آنها به گوش نرسند».
دلیلهایی برای امیدواری
همانگونه که پیش از این اشاره شد، رهبران نیروهای مخالف ممکن است به دلیل ناامیدی از مبارزات، تن به مذاکره بدهند؛ اما این احساس ضعیف و ناامیدی قابل تغییر است. طالبان و تمام حکومتهای دیکتاتوری پایدار نیستند. مردمی که تحت حکومت طالبان زندگی میکنند، نباید ضعیف بمانند و به طالبان هم نباید اجازه داده شود تا بهصورت نامحدود قدرتمند باقی بمانند. ارسطو قرنها قبل گفته است: «الیگارشی و حکومتهای استبدادی کمترین عمر را در میان نظامها دارند… در طول تاریخ، حکومتهای مستبد هیچگاه عمر درازی نداشته اند.» طالبان هم آسیبپذیراند. میتوان به ضعفهای آنان دامن زد و قدرت طالبان را متلاشی کرد که در ادامه به این نقاط ضعف خواهیم پرداخت.
تاریخ معاصر، صدمهپذیر بودن دیکتاتوریها را نشان داده، روشن ساختهاست که این حکومتها ممکن است در بازهی زمانی نسبتن کوتاهی فروبپاشند. این باور عمومی سنتی که ابزارهای خشونتآمیز همیشه سریع عمل میکنند و در مقابل ابزارهای غیر خشونتآمیز همیشه به زمان زیادی برای پیروزی نیاز دارند به هیچ صورت صحیح نیست. هرچند که برای ایجاد تغییر در سطح زیرین جامعه، معمولن به زمان زیادی نیاز است؛ اما در مبارزات غیر خشونتآمیز، نبرد حقیقی علیه دیکتاتوری نسبتا سریع رخ میدهد. برعلاوهی مذاکره، تسلیم شدن و مبارزهی مسلحانه، راه دیگری نیز وجود دارد: مبارزهطلبی سیاسی.
قدرت طالبان از کجا میآید؟
طالبان به همکاری مردمی که بر آنها حکمرانی میکنند، محتاجاند. همکاریِ که بدون آن نخواهند توانست منابع قدرت سیاسی خود را تامین کرده، آن را ابقا کند. این منابع قدرت شامل موارد زیر میشود:
یک- مشروعیت، باور عمومی در میان مردم، نسبت به اینکه حکومت قانونیست و آنها نسبت به فرمانبرداری از آن، تعهدی اخلاقی دارند.
دو- منابع انسانی، تعداد و اهمیت افراد و گروههایی که از طالبان اطاعت کرده، با آن همیاری میکنند و یا به طالبان کمک میکنند.
سه- فاکتورهای غیرعینی، فاکتورهای روانی و ایدولوژیکی که ممکن است مردم را وادار به فرمانبرداری از طالبان و مساعدت به آنها کنند.
چهار- منابع مادی و کمکهای خارجی، میزانی از دسترسی و اعمالنظر که طالبان بر داراییها، منابع طبیعی، کمکهای خارجی، سیستم اقتصادی و وسایل ارتباطی و حمل و نقل دارند.
پنج- کیفرها، بهکارگیری و یا تهدید به بهکارگیری اجباری، مجازاتها بر ضد متمردین یا کسانی که از همیاری سرباز میزنند.
به هر حال تمامی این منابع، وابسته به پذیرش رژیم، فرمانبرداری و اطاعت مردم و همیاری تعداد بیشماری از مردم و نهادهای اجتماعی با حکام است. تضمینی برای استمرار هیچیک از این منابع وجود ندارند. بازپسگیری همیاری نیروهای مردمی و نهادها از طالبان دسترسی آنان به قدرت سیاسیِ را که برای موجودیت خود به آن وابستهاند، کمرنگ کرده یا بهکلی از بین میبرد. بدون دسترسی به این منابع، قدرت طالبان کم شده و در نهایت از میان میرود.
اگر با وجود سرکوبیها بتوان برای مدتزمان کافی منابع قدرت را محدود کرد و یا حتا قطع کرد، اولین نتیجه شاید به وجود آمدن تردید و دستپاچگی در داخل رژیم طالبان باشد. این قضیه با ضعیف شدن آشکار قدرت طالبان ادامه پیدا خواهد کرد. در طول زمان، دریغ کردن منابع قدرت از طالبان، باعث ایجاد فلج و ناتوانی رژیم شده در موارد حادتر، موجب فروپاشی رژیم خواهد شد. قدرت طالبان دیر یا زود از قحطی سیاسی خواهد مرد.
برخلاف تصور عامه، حتی انحصارطلبترین دیکتاتوریها هم به مردم و جوامعی که برآنان حکم میرانند وابستهاند. همانگونه که دانشمند سیاسی کارل دبلیو دوچ در سال 1953 بیان کرده: «قدرت تمامیتخواه تنها تا زمانی نیرومند است که زیاد از آن استفاده نشود. اگر قرار باشد قدرت تمامیتخواه به صورت دایمی بر علیه مردم تحت سلطهاش اعمال شود، بعید است مدتی طولانی قدرتمند باقی بمانند. از آنجایی که حکومتهای تمامیتخواه نسبت به انواع دیگر دولتها، نیاز بیشتری به استفاده از زور در روابط خود با مردم دارند، لذا نیازمند پایگاه مردمیتر و حمایت گسترده نیز استند. علاوه بر این، آنها باید بتوانند در مواقع نیاز بر روی حمایت بخشهای بزرگی از جامعه حساب کنند.»
جان آوستین -نظریهپرداز رسمی قرن 19 در انگلستان- وضعیت دیکتاتوری را که با بیمهری مردمش مواجه است تشریح میکند. آوستین استدلال میکند که اگر اکثریت مردم تصمیم به سرنگون کردن حکومت بگیرند و در این راه حتا حاضر به تحمل سرکوبیها هم باشند، تلاش حکومت و افرادی که از آن دفاع میکنند، حتا در صورت دریافت کمکهای خارجی نیز حاصلی نخواهد داشت. آوستین نتیجهگیری میکند که مردم مبارز را نمیتوان با زور در وضعیت اطاعت و انقیاد دایمی نگه داشت.
نیکولو ماکیاولی هم بسیار پیش از اینها استدلال کرده بود که «شاهزادهای که تودهی مردم را بهعنوان دشمن در برابر خود دارد، نخواهد توانست از خود محافظت کند وهرقدر ظلم بیشتری از خود نشان دهد، رژیماش ضعیفتر خواهد شد.»
طالبان ضعفهایی دارند
طالبان معمولن شکستناپذیر بهنظر میرسند. حکومت طالبان از استخبارات، پولیس، نیروهای نظامی، کندکهای انتحاری، زندانها، بازداشتگاهها و جوخههای اعدام برخوردارند. سرمایههای ملی، منابع طبیعی و کمکهای خارجی به روشی مستبدانه، توسط طالبان غارت شده، برای حمایت از اهداف آنان مصرف میشود. در مقابل، مردم بیش از حد ضعیف، غیرموثر و ناتوان بهنظر میرسند. تصور آن شکستناپذیری در برابر این ضعف، امکان وجود هرگونه نیروی مخالف موثری را از ذهن میزداید. اما این همهی داستان نیست، طالبان هم ضعفهای دارند. در صورتی که نقاط ضعف آنها شناسایی و بر آنها تمرکز شود، این پیروزی بسیار سریعتر و با هزینهی کمتر حاصل خواهد شد.
از ضعفهای طالبان میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- ممکن است همیاری تعداد زیادی از مردم، کشورها، گروهها و موسساتی که برای عملکرد سیستم طالبان ضروری اند، محدود شده یا قطع شود.
- سیاستهای اعمال شده از سوی طالبان در مغایرت با قوانین بینالملل قرار دارند.
- ملزومها و نتیجههای سیاستهای گذشتهی رژیم، گاهی توان پذیرش و اجرای سیاستهای جدید را محدود کرده یا آن را سلب میکند.
- ممکن است سیستم در عملکرد خود دچار روزمرگی شود و در نتیجه قادر به انطباق سریع با وضعیتهای جدید نباشد.
- افراد و منابعی که برای انجام وظایف فعلی اختصاص داده شده اند، احتمالن برای رفع نیازهای جدید آمادگی نخواهند داشت.
- افراد مادون ممکن است از ترس ایجاد نارضایتی در مافوقهای خود، اطلاعات صحیح و کاملی را که طالبان برای تصمیمگیری به آن احتیاج دارند، در اختیار آنان قرار ندهند.
- ممکن است ایدولوژی کهنه شود، افسانهها ونمادها سیستم پایداری خود را از دست بدهند.
- پایبندی بیش از حد به ایدولوژی ارایه شده از سوی طالبان، ممکن است باعث بیتوجهی به شرایط و نیازهای واقعی شود.
- تضادها، رقابتها وخصومتهای شخصی، سمتی، قبیلهای و… میان طالبان ممکن است، عملکرد طالبان را مختل کرده، آنان را از هم بگسلاند.
- مردم، اقشار گوناگون جامعه، روشنفکران و دانشجویان ممکن است در برابر شرایط، محدودیتها دکترینگراییها و سرکوبها بیطاقت شوند.
- هریک از اختلافهای منطقهای، طبقاتی، فرهنگی و ملی ممکن است اوج بگیرند.
- سلسلهمراتب قدرت در حکومت طالبان همیشه دارای درجاتی از بیثباتی است. گاهی هم این بیثباتی زیاد است. افراد نه تنها در درجهبندی خاص خود باقی میمانند که ممکن است سطوح بالاتر یا پایینتر منتقل شوند یا اصلن حذف شده، کسانی دیگر جای آنان را بگیرند.
- منبع اقتصادی قدرت طالبان به کمکهای خارجی وابسته است. این کمکها ممکن است قطع شوند.
- حکومت طالبان به تازگی تاسیس شدهاست، آنان برای جایگزین کردن کامل رژیم خود، به زمان احتیاج دارند.
- از آنجایی که در حکومت طالبان اکثر تصمیمها توسط عدهای معدود از افراد اخذ میشوند، احتمال بروز اشتباه در قضاوتها، سیاستها و کنشها بسیار بالاست.
- اگر رژیم برای جلوگیری از بروز مشکلات فوق از مراقبتها و تصمیمگیریها تمرکززدایی کنند، خودبهخود به کنترلش بر اهرمهای مرکزی قدرت کمتر و کمتر خواهد شد.
حمله به ضعفهای طالبان
با آگاهی به این ضعفهای ذاتی، مخالفان طالبان باید بهمنظور ایجاد تغییرات تاثیرگذار در سیستم یا فروپاشاندن کامل آن، به دنبال تضعیف عمدی هر چه بیشتر این ضعفها باشند.
نتیجه ساده است: با وجود ظاهر قدرتمند، همهی دیکتاتوریها ضعفهایی دارند، از جمله بیکفایتیهای داخلی، رقابتهای شخصی، ناکارآمدی موسسات و تضادهای میان سازمانها و ادارهها. این ضعفها در طول زمان گرایشی به پایینآوردن بازدهی رژیم داشته و آنرا در برابر تغییر وضعیتها و مقاومتهای عمدی ضربهپذیر میسازد. هرچیزی که رژیم تصمیم به اجرای آن میگیرد، الزامن کامل نمیشود.
این بدان معنا نیست که طالبان میتوانند بدون تحمل مخاطرات و تلفات نابود شود. هرگونه جریان آزادیخواهانه مخاطرات و رنجهای بالقوهای به همراه دارد و برای عملی شدن نیازمند زمان است. مطمینن هیچ وسیلهای نمیتواند پیروزی سریع را در تمامی وضعیتها تضمین کند؛ اما انواعی از مبارزه که ضعفهای قابل تشخیص طالبان را هدف قرار میدهند، شانس بیشتری برای رسیدن به موفقیت خواهند داشت و تلاش میکنند که از موضع قدرت طالبان با آنها بجنگند.