از چندی بدینسو در فضای مجازی سرگذشت پر مشقت زنی را میبینیم که مورد خشونت خانوادگی قرار گرفته است، و مدت زیادی از عمر خود را در بندخانگی و در بدترین حالت سپری کردهاست. با اینوجود این داستان در حالحاضر، زبانزد عام و خاص شده، هیاهو و سروصداهای زیادی در شبکههای اجتماعی به راه انداخته است.
نیکبخت نام زنیست که ۲۵ سال تمام در یک اتاق تاریک، بدون امکانات اولیهی زندگی، در بیخبری کامل اسیر استبداد و ظلم خانوادگی شد. گفته میشود که او بعد از جدایی و طلاق از همسرش به خانه پدری بازگشت و قرار بود در کنار برادرش بقیهیعمر خود را سپری کند. او که از نا ملایمات روزگار تیر بیعدالتی خورده بود، انتظار داشت تا در سایهی پر مهر فامیلش درد زخم روزگار را با گذر ایام التیام دهد و به وادی فراموشی بسپارد. هرگز خیال نمیکرد که قرار است از یک باطلاق به منجلاب دیگری پرت شود. حقطلبی و کلنجار رفتن او بهخاطر بهدستآوردن حق میراث، در نهایت کار دستش داد و قربانی یکی از بیرحمترین نوع خشونت شد. برادران او که حقخواهی و میراثطلبی او را برنتابیدند و به پنداشت آنان، چنین ادعایی در تناقض با فرهنگ جاافتاده و غالب اجتماع، به نحوی پا گذاشتن فراتر از گلیم سنت جامعه تعبیر شد، در نهایت آنان را واداشت که خواهرش را که از قوانین عرفی و مردسالارانه عدول کرده بود، سر جایش بنشانند.
زن ۲۵ سالهای که در میانهی منگنهی قوانین عرفی مردمحورانه و سنت ناپسند زنستیزانه گیر کرده بود، سرنوشت با او یار نبود و در دام یکی از فجیع ترین رخدادهای زندگی افتاد. ۲۵ سال تمام در یک اتاق تنگ و تاریک، تک و تنها، بهدور از اتفاقهایی که در چهارسو و ماحولش میگذشت، ایام رقتآور و زجرآور را سر کرده بود. کسی نمیداند و حتا تصورش نیز سخت است که او در این ۲۵ سال چیها که نکشیده و چه زجرهایی جانکاهی که نچشیده است. زنی که مرگ تدریجی را هر لحظه و هر ثانیه، ناچار به تجربه گرفته بود و شاید روح و روانش از فرط درد ناملایمات زندگی و بی عدالتیهای که بر او روا داشته شده بود، لحظهای به او امان نداده و خواب راحت را از چشمانش ربوده بود.
داستان زندگی نیکبخت نهایت غافلگیرکننده و بینهایت غمانگیز است. متاسفانه، گاه دردها و سرگذشتهای زندگی چنان عمیق و گسترده است که در پهنای واژهها و در قالب جملات نمیگنجد و زبان قاصر از بازگو کردن تمام زوایای پیدا و پنهان آن است. حتا فکر کردن به آن، روح هر انسان آزاد ضمیر را زجر میدهد، چه برسد به اینکه کسی واقعن در چنین مرداب وحشتناکی سالها عمر گرانمایهاش را به فنا داده باشد.
نیکبخت اولین زنی نیست که در منجلاب بی عدالتیهای اجتماعی و زنستیزانهی جامعهی افغانی اسیر شده است و به احتمال زیاد آخریناش هم نخواهد بود. افغانستان هر ازگاهی گواه چنین رویدادهای وحشیانه و غمانگیز است. چندسال پیش،فرخنده ملکزاده در قلب شهر کابل توسط عدهی زیادی از افرادکوتهفکر، تکهوپاره شد و جسدش را به آتش کشیدند و مُهر بیدینی بر جبینش کوبیدند. اتفاقهای اینچنینی نشان میدهد که قوانین عرفی و حاکم بر جامعهی افغانستان نه تنها سد بزرگی در برابر مانورهای حقطلبانهی زنان این کشور است، بلکه هرگونه حرکت به سمت تغییر مثبت را در جهت حرکت به سمت تساوی و برابریجنسیتی در نطفه خفه میکند.
اگر در ژرفای حوادث و شرایط افغانستان به دقت و موشکافانه نگریسته شود، میلیونها زن این سرزمین توسط قوانین دستوپاگیر و شرایط خفقانآور جامعه رهسپار فلاکت و بدبختی شدهاند. معنای درد را کسی میتواند به درستی درک کند که درد را به تجربه و ممارست گرفته باشد. در شرایط امروز افغانستان، میلیونها زن و دختر این سرزمین از ابتداییترین و بدیهیترین حقوقشان محروم شدهاند. حق تحصیل، حق کار، حق گشتوگذار آزاد و بسیاری از حقوق دیگر از دختران و زنان این کشور سلب شدهاست. ضمیر آزاد و وجدان بیدار میطلبد که چنین کژرفتاریها از سوی گروه حاکم را درک و حس کرد، در غیر آن به عمق این فاجعه نمیتوان پیبرد. صرفن به یک شاهد حوادث بیخاصیت شباهت پیدا میکنند که از درک آن عاجز اند.
زنان افغانستان سالهاست که رنج بیعدالتیهای جامعه را به جان خریده و تاوان سنتمحوری و مردسالاری، آنهم به شکل افراطی آن را پرداختهاند. گذار از جامعهی ددمنشی به جامعهیعدالتمحور و انسانگونه، مستلزم اقداماتیست که باید رویدست گرفته شود. بنابراین باید حساس بود که گامهای گذاشته نشدهای که باید ورداشت و ستونهای ننهادهای که باید وا نهادهشود.
عدهی زیادی از کاربران در فضای مجازی، با راهاندازی هیاهو، خواهان مجازات برادران نیکبخت و عاملین این جنایت شدهاند.اما این مساله در ذهن شان خطور نمیکند که چرایی و چگونگی این معما را از بنیاد حل کنند تا از تکرار همچو حوادث جلوگیری شود. مگر به بند و زنجیر کشیدن چند فرد چقدر میتواند ریشهیمشکلات و بیعدالتیها را در جامعه بخشکاند و به حل دایمی آن کمک کنند؟ چقدر میتواند به اعمار جامعهی انسانیتر و عدالتمحور، ممد و موثر واقع شود؟ بدیهیست که مجرمین باید به سزای اعمال شان برسند؛ اما چرا به خود زحمت نمیدهیم و از خویشتن نمیپرسیم که ریشههای اصلی مشکل در کجاست؟ همین حس پرسشگریست که به جستوجو برای یافتن راه حل منتج میشود. باید از خود بپرسیم که چگونه میتوان از اتفاقات نا میمون این چنینی در آینده جلوگیری کرد. باید بپذیریم که همین سطحینگریها در قبال موضوعات و اتفاقات است که مشکلات اجتماعی را از اساس حل نکرده، بدون اینکه ریشهی مشکل خشکانده شود، صرفن شاخه و برگ قطع میشود که با گذر زمان از جای دیگری همان مشکل زبانه کشیده، به شکل تکاملیافتهتر آن نمایان میشود.
لابد یک جای کار میلنگد. ناملایمات در رفتار جمعی و قرارداد اجتماعی مردم نهفته است که اتفاقات دلخراش هر روز بد تر از دیروز در حال اتفاق افتادن است. باید این جسارت و شجاعت را به خود داد که به این دور باطل خط بطلان کشید و قرارداد اجتماعی را از نو ترسیم و طراحی کرد و قرارداد قبلی را منسوخ. در غیر اینصورت چشمانداز و روزنهی امید برای آینده، دستکم در کوتاهمدت، چندان امیدوارکننده به نظر نمیرسد.