آموزشگاه کوثر دانش در دشت برچی، پل خشک موقعیت دارد. در این آموزشگاه دانش آموزان اساسات مضامین ساینسی ( ریاضیات از مبتدی تا سطح عالی، فیزیک از مبتدی تا سطح عالی، کیمیا از مبتدی تا سطح عالی و هندسه و مثلثات) را بصورت اصولی و جدی آموزش میدیدند. یکی دیگر از برنامه های این آموزشگاه که مهمترین بخش آموزشی این مرکز علمی را تشکیل میدهد در واقع کلاس های آمادگی کانکور میباشد.
تشنگان علم و معرفت در دشت معرفت برای راه یافتن در دانشگاههای داخلی و خارجی و سپری نمودن آزمون کانکور در کلاسهای آمادگی شرکت مینمودند.
هزاره در طول تاریخ مورد بی مهری و ستم تاریخی قرار گرفته است، هزارهها به خوبی میدانند که باید علم فرا گیرند و تنها راه نجات شان از فقر و رنج تاریخی همین دانایی است و بس. اما متاسفانه حکومت به رهبری اشرف غنی احمدزی این فرصت طلایی و یگانه فرصت که هزارهها راه نجات شان را که علم و دانش و راه یافتن در تحصیلات عالی بودند را برای انسان هزاره محدود ساخت و علم و دانش را سهمیه بندی نمودند.
از سهمیه بندی کانکور، هزارهها شدیدن نگران شدند اما از تلاش و علم اندوزی خسته نشدند بلکه انگیزهشان چند برابر شد و توانایی و ظرفیت شان را بالا بردند، و شمسیه علیزاده اول نمره کانکور سال ۱۳۹۸ شد. شمسیه علیزاده از غزنی، دوم نمره کانکور از بغلان، هزاره اهل سنت و سوم نمره از بهسود همه نخبگان کانکور هزاره بودند. هزارهها میدانند که باید بینوایان تاریخ از راه دانایی و کسب علم، خود را تثبیت نمایند. هزارهها در طول تاریخ طعم تلخ و زهرآگین تبعیض را چشیدهاند.
قانون سهمیه بندی کانکور، منحرف ساختن مسیر برق، نسل کشی دانایی در مراکز آموزشی و دانشگاهها، حمله بر مساجد و سالون های ورزشی همه حملات سیستماتیک و هدفمند هستند. همه این حملات تروریستی تحت نام داعش و طالب و حقانی یک هدف دارند، فقط میخواهند جلوی رشد و ترقی هزارهها را بگیرند. متاسفانه در سطح رهبری حکومت هم نشانههایی از عدم صداقت وجود دارد و اعمال تبعیض را بصورت مستقیم و کشتار نسل فرهنگی و دانایی را بصورت غیر مستقیم توسط گروههای تروریستی علیه هزارهها اعمال میکنند.
یکی از این شهدای دانایی برادرم محمد حسین مفکر است، محمد حسین مفکر در ۲۶ دلو ۱۳۸۰ و ۲۰۰۱ میلادی در دایمیرداد قریه بدرغه به دنیا آمد. پدرم حاجی چمن علی رئیس از بیماری لاعلاج رنج میبرد. مفکر هنوز ده ساله بود که پدر در اثر این بیماری لاعلاج دار فانی را وداع گفت و به ابدیت پیوست. مرگ پدر برای تمام خانواده غم انگیز و طاقت فرسا بود، اما محمد حسین مفکر درد پدر را زیاد حس نمیکرد چون هنوز کودکی بیش نبود و محمد حسین کوچکترین فرزند خانواده بود. بعد از مرگ پدر در ۱۳۸۹/۱۰/۴ تربیت و تعلیم محمد مستقیم بر دوش مادر افتاد. مادر قهرمان با مشقت و رنج در تعلیم و تربیت و دانایی محمد از هیچ گونه تلاش دریغ نکرد، تا اینکه فرزندش در آینده مصدر خدمت برای انسان باشد.
محمد حسین ابتدا مکتب را در لیسه یوسف بنگی واقع نقاش در نزدیکی خانهاش آغاز کرد، در مکاتب دولتی در افغانستان متاسفانه کیفیت آموزش پایین میباشد به همین علت مادر و برادران محمد حسین مفکر وی را به مکتب خصوصی به اسم تلاش دانش ثبت نام کردند، وی شاگرد متوسط صنف اش بود، محمد برعلاوه اینکه دروس مکتب اش را دنبال میکرد؛ به فوتبال هم علاقه خاص داشت. وی با هم کلاسی هایش فوتبال بازی میکرد. محمد اهمیت زبان انگلیسی را هم درک میکرد، وی از کورس ستاره که یکی از خوشنام ترین و در عین حال فعالترین کورس زبان انگلیسی میباشد، در سال ۱۳۹۷ دیپلم اش را گرفت. زبان انگلیسی را جدی خوانده بود و روان و فصیح صحبت میکرد.
محمد حسین مفکر یکی از آینده دار ترین جوانان این سرزمین بود، آرزو های زیاد داشت. در سال ۱۳۹۸ خانواده مفکر از نقاش دشت برچی کوچیدند و به قلعه نو دشت برچی مسکن گزیدند. مفکر هم بخاطر دوری راه از مکتب تلاش دانش به مکتب سیدالشهدا سه پارچه نمود. مفکر صنف یازدهم را با موفقیت تمام کرد در مکتب سیدالشهدا اما متاسفانه صنف دوازهم را این جوان برومند و مستعد تمام نتوانست.
یگانه راه بینوایان تاریخ دانش اندوزی است، هزاره یکی از بینواترین مردم جهان است، بینوایی و محرومیت از صفت بارز هزاره است. اگر بگوییم نام دیگر هزاره بینوا است، شاید زیاد اشتباه نکرده باشیم. بینوایان تاریخ راه نجات شان از محرومیت و فقر و بیکاری و رنج و محنت و تبعیض و تاریکی، دانایی و علم اندوزی است. محمد حسین مفکر هم از طبقه بینوا بود، باید میآموخت و آگاه میشد. شهید دانایی، مفکر از زمانی که حکومت علم و دانش را سهمیه بندی ساخت، ضریب تلاش و بلند بردن ظرفیت اش را چند برابر از قبل افزایش داد. شهید دانایی، مفکر از ستمدیدگان و بینوایان این مرز و بوم بود، مفکر در صنف دهم و یازدهم بود که مضامین ساینسی را بصورت اساسی و اصولی در کورس های مطرح دشت برچی فرا گرفت.
مفکر آن سال آمادگی کانکور را در آموزشگاه کوثر دانش گرفته بود. مفکر شهید گاهی چای صبح را میخورد و اکثرا هم میل به چای صبح نداشت، مکتب میرفت تا ساعت ده بجه در مکتب بود. از نبود درس و معلم در مکتب شکایت داشت، بنا دوست داشت که اکثر اوقات بجای مکتب رفتن در خانه درسهای مکتب و کورس اش را تعقیب نماید. شهید مفکر بعد از صرف غذای چاشت به طرف کورس کوثر دانش حرکت میکرد تا ساعت ۴ عصر در کورس کوثر دانش در کلاسهای آمادگی کانکور بود. بعدن خانه میآمد و شب از ساعت ۸ تا ۱۲ الی ۱ شب درس میخواند.
محمد حسین مفکر تحت تاثیر اندیشههای برادرش ناظر حسین دور اندیش قرار گرفته بود. دور اندیش یکی از پر مطالعه ترین جوانان است. مفکر بیشترین پرسش هایش را از دور اندیش می پرسید و پاسخ آنها را جویا میشد. دور اندیش بر علاوه اینکه یک مهندس ورزیده است، مطالعات اش در علوم اجتماعی و فلسفی و تاریخی برازنده است. مفکر و دور اندیش نه تنها برادر که دوست و رفیق و هم اتاقی و شاید دو همراز نیز بودند. دور اندیش برای شهید مفکر یکی از جدی ترین معلمان زندگی اش بود. مفکر بسیاری از حقایق زندگی و معنای زندگی و بسیار از علوم طبیعی و انسانی را از برادرش ناظر حسین دور اندیش فرا گرفت. مفکر از اخلاق حمیده برخوردار بود. مفکر خوش طبع و بزله گو بود، هرگاه در جمع دوستانه می نشست، برای اینکه در لبان دوستان اش خنده بیاورد و رنج دوستانش را بکاهد، مفکر فکاهی می گفت و دوستان اش را میخنداند. عبدالواحد منش پسر مامای مفکر از دوستان صمیمی وی بود، شهید دانایی محمد حسین مفکر با منش از عمق دل می خندیدند و با احساس و از ته دل قصه میکردند.
هزاره بودن و هزاره زندگی کردن در افغانستان سخت و دشوار است. هزاره درد تاریخی دارد. شاید سایر اقلیتهای قومی_ مذهبی هم مانند هزارهها از درد تبعیض تاریخی رنج ببرد اما نه به اندازه انسان هزاره. من اطمینان دارم که هیچ گروه قومی در افغانستان اکثریت نیست. افغانستان از گروههای قومی و اقلیتها تشکیل شده است. کسانی که ادعای اکثریت قومی را دارند در واقع میخواهند سلطه قومی را ابزار قرار داده و میخواهند قدرت سیاسی و اقتصادی را تصاحب کنند، که چنین کردهاند. هیچ جای شک نیست که پشتون ها با استفاده از اکثریت سازی قوم پشتون و اقلیت سازی سایر اقوام در فکر هژمونی اقتدار سیاسی هستند. حاکمان پشتون در طول تاریخ زمانیکه حرف از امتیازات و اقتدار سیاسی و فرصتها و منابع اقتصادی باشد بدون درنگ حرف اکثریت قومی را پیش میکشند اما زمانیکه انتقاد از کارنامه سیاسی شان شود و مسوولیت تاریخی حاکمان مورد پرسش قرار بگیرند متاسفانه مسوولیت را بدوش نمیگیرند.
سربازگیری داعش و طالب از کدام گروه قومی است، اصلا رهبران این گروه های تروریستی از کجا هستند؟ چرا گروه تروریستی طالبان سرکوب نمیشوند، ریشه این گروه افراطی در بین کدام قوم است؟ چرا مسیر جلریز از وجود طالبان پاکسازی نمیشود، آیا طالبان واقعا یک قدرت شکست ناپذیر است یا نه عواطف فاشیسم اجازه نمیدهد چون نمیخواهند که خون طالب بریزند برای اینکه فرقی بین خون طالب و غنی احمدزی و کرزی و حکمتیار و زلمی خلیل زاد وجود ندارد. چرا سایر مدافعان از سایر اقوام غیر پشتون سرکوب میشوند صدها تانک و توپ و هاموی برای گرفتاری شان فرستاده میشوند. مگر جرم علی پور و جبهه مقاومت زیاد تر از طالبان است؟ بزرگترین میراث فرهنگی جهان (مجسمه بودا) توسط برادران ناراضی کرزی و غنی نابود شد، حالا چه کسی مسوولیت این نابودی را بدوش میگیرد؟ طی یک دهه، میلیاردها دلار جهان در افغانستان سرازیر شد، آیا زیرساختهای افغانستان ساخته شد؟ آیا میزان فقر و بیکاری کاهش پیدا کرد؟ اگر جواب مثبت است پس چرا ۷۰ درصد جمعیت با فقر دست و پنجه نرم میکنند؟ آیا بخش سکتور خصوصی رشد کرد و آیا واقعا در افغانستان کالایی تولید میشود که با حداقل معیار جهانی برابری کند؟ آیا معلم ما با روان آرام تدریس میکند، بدون دغدغه پول؟ آیا افغانستان برای چندمین سال پیاپی در ردههای نخست فاسدترین کشور جهان قرار ندارد؟
قیومی، زاخیلوال، فاروق وردگ، احدی، رولا غنی، شکست کابل بانک توسط برادر کرزی، دزدی از بودجه کرونا توسط وحید عمر، دزدی از کد ۹۱، همه و همه یک وجه مشترک دارند که همه دزدان از یک گروه قومی هستند. اینها فقط یک نمونه کوچک هستند که بیان کردم پس واقعا چه کسی و کدام گروه قومی باید مسوولیت این همه بدبختی را که بر مردم افغانستان تحمیل شده است بگیرند؟ اصلا چه کسی مقصر است؟ انتخابات افغانستان با چه رسوایی و با کدام معیار جهانی و ارزشهای دموکراتیک برگزار شد؟ درد هزاره یک درد تاریخی است. همه ستمدیدگان افغانستان به نوع هزاره اند.
چشم دید من از حادثه سوم عقرب ۱۳۹۹
یک روز قبل از سوم عقرب یعنی روز جمعه دوم عقرب با برادرم محمد حسین مفکر چای صبح را در کنار مادرم صرف کردیم. روز های جمعه کورس کوثر دانش آزمون آزمایشی کانکور برگزار میکرد، محمد حسین هر روز جمعه بصورت منظم در آزمون آزمایشی کانکور کوثر دانش شرکت میکرد.
دوم عقرب در خانه نشسته بودیم که محمد حسین مفکر از کورس کوثر دانش برگشته بود و امتحان را سپری کرده بود و از محمد پرسیدم: چیز بخوریم برادرم؟
گفت: تخم مرغ
چه لذت داشت صبحانه آن صبح جمعه در کنار برادر و مادرم. از محمد پرسیدم که نمرات ات در کانکور آزمایشی به چند رسیده؟ گفت ۸۵، بسیار خرسند شدم در عین حال امیدوار.
محمد حسین مفکر انسان بسیار با احتیاط بود هر وقت به طرف کورس می رفت ماسک داشت. تمام توصیههای صحی را رعایت میکرد. همین طور بعد از صرف صبحانه در کنار تکیه گاه دلم یعنی محمد حسین مفکر خانه را ترک کردم و به دکان رفتم. نزدیکی چاشت بود که برادرم محمد حسین مفکر با ناهید در دکان آمد گفتم کجا محمد! گفت برای ناظر حسین و کاکای نان ببرم در شرکت گاز. خوب ناهید را در نزد من گذاشت و آدرس شرکت گاز را گرفت من هم برایش آدرس دادم. وی غذا را از خانه آورده بود، به سمت شرکت گاز حرکت کرد. بعد از بیست دقیقه و یا نیم ساعت برگشت به طرف دکان پاکت دادم کمی جلغوزه گرفت و ناهید را گرفت و راهی خانه خواهرش در کته بلندی شد. خواهر زاده هایش را بسیار دوست داشت، بهاره و حسنیه و کمیل(داریوش) خواهر زاده های مفکر هستند. شاید یک ساعت یا بیشتر در خانه خواهرش در دوم عقرب روز جمعه ملاقات داشت و بعد از بازدید حسنیه خواهر زاده و ناهید برادر زاده اش را با خود می آورد خانه.
در ۲۶ میزان ۱۳۹۹ ما سالگرد تولد ناهید را گرفتیم که محمد حسین مفکر عکس می گرفت. شب وقتی از دکان به خانه برگشتم حسنیه خواهر زاده ما هم آمده بود. دقیقا همان شب گلپی پخته کرده بود، انار خوردیم. محمد مثل سابق میخندید با ناهید و حسنیه قصه و شوخی میکرد. حسنیه میگفت برایم آشک پخته کنید، حسنیه دخترک سه ساله بیش نبود، محمد از شوخی گلپی را نشان میداد و می گفت همین آشک است دیگه. باز میخندید. همگی ما بطرف بستر خواب رفتیم . محمد مثل سابق آن شب تا ساعت یک درس خواند و تمرین ریاضی و فیزیک و کیمیا انجام داد تا در کانکور موفق شود. آن شب آخرین شب حیات محمد بود، محمد آنقدر شیفته درس و مطالعه بود که همان آخرین شب زندگی را نیز با مطالعه سپری کرد. محمد امید به زندگی داشت، امید به آینده داشت، امید به افغانستان عاری از خشونت و نفرت داشت.
سوم عقرب محمد صبح وقت از خواب بیدار میشود و صبحانه را میخورد و روانه مکتب میشود، محمد معمولا در صبحانه تخم مرغ نوش جان میکرد اما همان صبح شیر خورد. رابطه محمد با همه ما رابطه نیک و حسنه بود اما رابطه محمد با مادرم و برادرم بسیار خاص و ویژه بود. همان صبح سوم عقرب مادرم برای محمد صبحانه می آورد و سپس محمد راهی مکتب سیدالشهدا میشود. محمد همان سال از مکتب فارغ میشد، محمد صنف دوازه بود و قرار بود وارد دانشگاه شود و تحصیلات عالی اش را ادامه بدهد. متاسفانه من در سوم عقرب محمد را ندیدم نه در موقع وضو گرفتن و نه هم در موقع چای صبح. محمد شاید ساعت ۱۰ یا ۱۱ از مکتب بر میگردد. همان چاشت در خانه بولانی پخته کرده بود، محمد حسین همراه ناهید و حسنیه نان چاشت را صرف کرده و آمادگی رفتن به طرف کورس را میگیرد. محمد حسین مفکر بعد از صرف غذای چاشت و ادای نماز بطرف کورس کوثر دانش حرکت میکند. محمد امید به آینده داشت، محمد یکی از آینده دار ترین جوانان بود، محمد نمیدانست و انتظار نداشت که سوم عقرب یا ۲۴ اکتبر ۲۰۲۰ آخرین روز حیات اش است.
من دکان بودم و برادرم ناظر حسین دور اندیش در شرکت گاز مصروف بود، شاید ساعت چهار بود ویا هم از چهار دقایق گذشته بود، که در چهار راهی شهدا محل کار ما زمزمه شد که در پل خشک انتحاری شده، من نمیدانم اصلا یادم نیست که آن روز فیسبوک ام را باز کردم یا نت ضعیف بود. برای مامایم امان زنگ زدم تلفن اش مصروف ویا هم خاموش بود در این وقت برادرم ناظر حسین دور اندیش از محل کارش در چهار راهی شهدا آمد با حالت پریشان و مضطرب گفت انتحار شده در کورس کوثر دانش، وی گفت من میروم پل خشک بعدا مرا ترک کرد من فورا برای محمد حسین مفکر زنگ زدم تلفن اش زنگ میخورد اما جواب نمیدهد کمی امیدوار شدم گفتم شاید پسانتر جواب دهد. دکان را ترک کردم خانه آمدم گفتم محمد نیامده گفتند نه!!!! گفتم تلفن اش زنگ می خورد گفت تلفن اش خانه است. در خانه ابتدا کسی خبر نداشت که در کورس کوثر دانش حمله انتحاری شده است.
خانه را به مقصد پل خشک ترک کردم، وجودم لبریز از ترس و اضطراب شده، هی پیش خدا التماس میکنم که محمد ما زنده و سلامت باشد. فقط سلامتی محمد را میخواستم و هرچه دار و ندار مرا بگیرد فقط برادرم محمد سلامت باشد. با ناظر تماس میگیرم و احوال محمد را میپرسم گاهی جواب میدهد و پاسخ منفی است و گاهی جواب نمیدهد. در خانه تماس میگیرم مبادا اینکه برادرم خانه رسیده باشد. متاسفانه جواب منفی منفی است. هوا کاملا تاریک شده بود، پل خشک رسیدم شفاخانه عالمی را بررسی کردم. نام یک تعداد شهدا و مجروحین را نوشته بود اما اسم محمد نبود خوشحال شدم که محمد ما زنده است. بعد از چند دقیقه ناظر حسین برادرم، حاجی حسین، غدیر، امان ماما هایم و عبدالواحد پسر مامایم و همچنان عباس نواسه عمه ام با ما در پل خشک ملحق شدند. همگی ما در جستجوی محمد حسین هستیم. تصمیم گرفتیم که شفاخانهها را بگردیم تا محمد را پیدا کنیم. ناظر، حاجی حسین و عبدالواحد منش به شفاخانه وطن واقع نقاش دشت برچی رفتند و من و امان و غدیر و عباس راهی شفاخانه علی جناح شدیم. من حالم بهم ریخته بود، حس بد داشتم. کم کم پیش بینی میکردم که محمد یا زخمی است و یا هم شهید. با خود کلنجار میرفتم شهادت محمد را باور نمیکردم اما با خود میگفتم احتمالا محمد زخمی شده باشد. همچنان در آن لحظات امید داشتم که محمد به خانه برگشته باشد برای کاکایم مرتب زنگ می زدم اما پاسخ کاکایم نه نه نه بود!!!!!! کم کم امیدم به یاس مبدل میشد و تا اینکه در شفاخانه علی جناح رسیدیم. به محض اینکه وارد حویلی شفاخانه شدم دویدم تا به داخل سالون شفاخانه شدم، ابتدا سراغ مجروحین را گرفتم، در اتاق که مجروحین بود، هیچ کسی را اجازه نمیدادند. بعد از اصرار زیاد گفت پایوازان این مجروحین یافت شده است، به خود لرزیدم. دویدم به طرف پارچه کاغذ که در دیوار سالون نصب شده بود و در آن شهرت مجروحین نوشته شده بود. اسم محمد نبود، اضطراب ام بیشتر و بیشتر شد از داکتری پرسیدم شهدا کجاست؟ با دست اشاره کرد به طرف یک دهلیز یا هم سالون، بدون معطلی دویدم آنطرف. در سالون رسیدم که شهدا افتیده است. به سیمای پاک شهدای دانایی با دقت نگاه میکنم تا اینکه مبادا برادرم آنجا نباشد. دقیق یادم نیست، بعد از شهید دوم یا هم شهید سوم برادر شهیدم محمد حسین مفکر را یافتم، نمیدانم بر صورت اش افتیدم دنیا پیش چشمانم تاریک شده بود، من بیچاره هی فریاد می زدم و داکتر صدا میزدم شاید برادرم زنده باشد. تلفن ام مکرر زنگ میخورد نه پاسخ داشتم و نه هم جرات پاسخ گفتن.
در عقرب معمولا هوا سرد میشود محمد حسین مفکر ما هم تازه کرتی زمستانی اش را پوشیده بود، کرتی که با خون اش آلوده شده بود. امان، غدیر و عباس نزدم آمد نعش خون آلود برادرم را دید. کارت کورس کوثر دانش در بالای سینه شهدا قرار داشت، کارت محمد هم در پهلویش بود. برادرم ناظر حسین دور اندیش برایم زنگ زد، گفت محمد را یافتید؟ فقط گفتم آری بیاید محمد در شفاخانه علی جناح است. من از همه مهمتر به مادرم فکر میکردم، چگونه پیکر فرزندش را در خانه ببریم؟ چگونه مرگ فرزندش را باور کند؟ من میترسیدم که شهادت محمد باعث خاتمه دادن به زندگی مادرم نشود. کاکایم ذاکر حسین در خانه بود، برایش زنگ زدم، با کاکایم واقعیت را گفتم چون میدانستم که طعم حوادث تلخ را بسیار چشیده و این مرگ جوان را باور میکند. گفتم کاکای، محمد شهید شده است و در شفاخانه علی جناح است. گفت میآیم. برادرم ناظر حسین دور اندیش آمد با پیکر خون آلود برادر اش مواجه شد، برایش تکاندهنده بود، شوکه خورد. هی دست شهید را گرفته و صورت اش را بوسه میزند. رابطه محمد و ناظر از نوع خاص بود. محمد با ناظر نه تنها برادر بود که دوست و رفیق و همدل و همراز و هم اتاقی بود. ناظر برای محمد تاثیرگذارترین معلم زندگی اش بود. همه پرسش هایش را با برادرش ناظر حسین دور اندیش در میان میگذاشت و پاسخ میگرفت. در این اواخر محمد با برادرش ناظر حسین دور اندیش بصورت دائم و مستمر انگلیسی تکلم میکرد. بعد از دقایق امان مامایم با سایر اقوام و دوستان از طریق تلفن شهادت محمد را اعلان کرد. من یکی به مادرم فکر میکردم که با کدام روی فرزند جوان و رشید و دوست داشتنی اش را بصورت بی جان و خون آلود در خانه ببریم.
نویسنده: رجبعلی احمدی