هیولای هزارچنگال فقر، با گذشت هر روز زیر سایه حکومت شوم طالبان، شکمهای مردم را بیشتر از پیش میدَرد؛ تا تن خود را گندهتر و شکم مردم بیچاره افغانستان خالیتر و خالیتر بسازد.
خانم فاطمه (مستعار) ماهها میشود که از روی مجبوری و ناداری دستفروشی میکند. در گوشهای از خیابان زیر آفتاب سوزان مینشیند تا برای سیر کردن شکمهای فرزنداناش لقمه نانی پیدا کند.
خانم فاطمه در گفتوگو با خبرگزاری صدای شهروند میگوید:
«این طالبان نمیپردازد. سه سال میشود من معاش معلولان را نگرفتهام. این شاهتوت را از صاحبباغ میگیرم و کوشش میکنم که بفروشم. سه صد افغانی گفته مرا پول میدهد. اگر سودا کنم که خوب اگر نکنم میگوید سودا نکردی، چیزی برایم نمیپردازد. شاهتوتاش را مجبور میشوم پس ببرم.»
گروه طالبان با آمدنشان هیولای فقر و ناداری را با خود آوردند. زنان را از کار کردن ممنوع کردند. خانمهای که مردانشان را در جنگها از دست دادند، امروزه مجبور به دستفروشی شدهاند.
خانم فاطمه بیشتر از درد و رنج زندگیاش میگوید:
«همین زندگی است که میچلانم. از هموطنانم هر جایی کشور که هستند خواهش میکنم همکاری کنند. ما را تنها نگذارند. سوداگری اصلن نمیچلد. مشتریها که میآیند خنده میکنند. میگویند خاله پیسه نیست. مردم هم پیسه برای خریدن ندارند. از صبح تا دیگر همینجا هستم. یگان دفعه مشتریها میآیند و میخورند. باز میگویند خاله جان پیسه نداریم باز میروند طرف راهشان.»
خانم فاطمه میگوید که شوهرش در حکومت پیشین مامور بوده، اکنون بازنشسته شده است. اما طالبان معاش بازنشستگیاش را نمیپردازند.
«طفلهایم یتیم هستند. بیسرنوشت هستند. دخترکم جوان است. نمیگذارم گدایی کند. من از آبله کف دست خود کوشش میکنم پیدا کنم. در گذشته بعضی وقتها کبوتر میآوردم کوشش میکردم سودا کنم. بعضی وقتها مرغ میآوردم. مجبور هستم برای اولادهایم یک لقمه نان پیدا کنم از طریق راه حلال. دیگر چی بگویم برت دخترم. جیغ بزنم. برای کی جیغ بزنم. به خودت هم معلوم است که داد ما را هیچکسی نمیشنود. این حکومت هم میگویند زن سرش لچ است. پایش لچ است. فقط پشت بهانه میگردد. هله که این قسم نشوی هله که او قسم نشوی. حالی من که سرسفید شدهام چیزی نمانده است. مجبور هستم همین کار را کنم. شوهرم معلول است سه سال میشود معاش خود را نگرفته. چرا مردم ایران بروند. چرا مردم پاکستان بروند. از طالبان خواهش میکنم دست غریب و مسکین را بگیرند. من پیش روی طالبان گفتهام. از شان پروا ندارم. که کل دنیا صدای مرا بشوند. مجبور هستم در همین کنجک بنشینم و غریبی خود را بکنم.»
در این دو سال شاهد بودهایم که ماموران بازنشسته بارها اعتراض کردهاند. اما هیچگونه توجه جدی از سوی طالبان صورت نگرفته است.
خانم فاطمه به صراحت دردش را فریاد میزند: «از طالبان جدن خواهش میکنم که معاش معلولان را بپردازند. شرم است برای ما که بیایم دستفروشی کنم. یک سیاسر هستم. در سر سرک بیایم. اگر معاش شوهرم برا بپردازد ضرورت ندارم که بیایم. کرایی خانه و مشکلات زیاد دارم. روزی 20 افغانی به سختی پیدا میکنم. خدا کمک کند. ابوالفضل عباس کمک ما کند. یک جهان سپاس از تو دختر. صدای ما را به گوش طالبان برسانید.»
شهمامه دایتبار و محمدآذر آذرمن