با تسلط طالبان بر شهر کابل، نمای شهر کاملن عوض شد. از موسیقی، از شور و هیجان و رفتوآمد آزادانهی زنان خبری نبود. پوشش زنان، ۱۸۰ درجه تغییر کرد. چادریهایی که صورت زنان را میپوشاند، به نسبت زیادی توسط زنان استفاده میشد. در متن شهر هیچ زنی را با پوشش دوران جمهوریت نمیشد دید. زنان همه، آنهم به نسبت کم در شهر، با پوششی به تعبیر افراطی اسلامی ظاهر میشدند که فقط چشمهای شان برای دیدن راه قابل دید بود. با این وجود هم، عملن ترس در رفتار آنان هویدا بود که مبادا کدام طالبی از کدامطرف صدا نکند که ….از سویی ترس از نیروهای طالب در سطح شهر همچنان در چشم همه دیده میشد. این وضعیت زن و مرد و یا دختر و پسر نداشت. مردم عادی تلاش میکردند که با هیچ نیروی طالب در سطح شهر چشمبهچشم نشوند.
با تسلط دوباره طالبان، برای کسانی که دورهی اول آنها را ندیده بودند، تسلیم شدن تمدن شهری در برابر صحرانشینها بود. کسانی که از امکانات اولیه و رسیدگی به نظافت و ظاهرشان، دور بودهاند و چون گذرشان هرگز به شهر، حمام و سلمانی و آرایشگاه نیفتادهاند، به فکر رسیدگی به خود هم نمیشدند. موهای بلند و ریشهای مجعد و پیچپیچ، تقریبا سیمای جاافتاده و قابلقبول برای همهی شان شده است. اما جدا از تحلیل بیطرفانهی ظاهر نیروهای طالب، خطرناکی و ترس از امارت، اندیشه و باورهایی بود که پشت ظاهر ناآراسته و غیر شهری آنان پنهان بود که ممکن بود با یک نگاه و یا با یک رفتار خلاف توقع آنها، آن وحشت و خشونت مثل زهر بالای هرکسی در سطح شهر پاشیده شود. ظاهر نه چندان پاک و لباسهای غیر نظامی آنان را بیشتر به خس دزدهای شهری نزدیک میکرد. حقیقت مساله هم همین بود که هیچ طالبی با هیچ جیبزن و مزاحم مردم در درون شهر قابل تفکیک نبود.
پس از اینکه چهرهی طالبانی در شهر کاملا حاکم شد، اعلام کردند که مکتبها برای دختران بالاتر از صنف ششم تا اطلاع بعدی تعطیل است. اما در این هنگامهها نتیجهی امتحان کانکور سراسری از سوی وزارت تحصیلات عالی نیز اعلام شد. در اعلان نتیجه تغییر و دید نگاه طالبانی دیده نمیشد؛ چون امتحانهای سراسری کانکور توسط دولت جمهوری گرفته شده بود و نتیجهی آن هم براساس معیار دولت جمهوریت اعلام شد. اما طالبان همچنان اعلام کردند که حضور محصلان دختر در دانشگاهها هم تا اطلاع بعدی تعطیل است. این یعنی دانشآموزانی که با اعلان نتیجهی امتحان کانکور به دانشگاهها راه یافته بودند، فقط چند هفته توانستند که تجربهی اشتراک در صنفهای درسی دانشگاه را داشته باشند و سپس در یک انتظار بیپایان در خانه بمانند. پس از آن عدهای از زنان در سطح شهر، در گروههای مختلف در برابر اقدامهای طالبان دست به اعتراض زدند. طالبان در برابر این اعتراضها به دستگیری زنانی اقدام کردند که گفته میشد، در سازماندهی این اعتراضها نقش مهمی داشتهاند. با وجود شکنجههای وحشیانهی این زنان توسط امارت، اعتراضهای زنان در برابر امارت کماکان ادامه یافت.
با وجود اعتراضهای نامنظم زنان در برابر طالبان، شهر نه تنها کاملا مردانه، بلکه کاملا طالبانی شده بود. حتا در موترهای مسافربری شهری هم هیچ صدای موسیقی شنیده نمیشد. رانندهها میترسیدند که کدام طالبی مسافر شان باشد و مبادا آنها را به خاطر پخش موسیقی در موتر ماخذه کند. طرفداران مردمی طالب هم کمکم نمایان میشد. موافقت با اقدامهای آنها، در شبکههای اجتماعی نمایان شد. ریشهای دراز همچنان برای بعضی از مردان در سطح شهر، خوش میخورد و دیده میشد که دوست ندارند ریششان را مثل سابق منظم و یا کم کنند. پیراهنتنبان به لباس فاخرتری نسبت به دریشی یا پتلون و یخنقاق تبدیل شده بود. چون در طول تسلط چندین ماههی طالبان، فیلمهایی در شبکههای اجتماعی به نشر میرسید که طالبان کسانی که با پوشش پتلون و یخنقاق بودند وبه خصوص موهای متفاوتی داشتند، شکنجه و مورد ضرب و شتم بیرویه قرار داده بودند. استدلال طالبان هم این بود که آنها چرا ظاهر خود را با ظاهر اسلامی آراسته نمیکنند و با پیروی از فرهنگ کفر، به فحشا و اعمال خلاف اسلامی در سطح شهر منجر میشود.
اصلیترین دلیل هم این بود که هیچیک از افراد طالبان که در پستهای کلیدی منصوب شده بودند، دارای دانش مسلکی نبودند. ساختارهای اجرایی مثل دوران جمهوریت باقی مانده بود. طالبان اعلام کردند که اسناد معتبر مثل پاسپورت، شناسنامه، نکاحخط و… با استفاده از اعتبار دولت جمهوری اسلامی افغانستان برای مردم توزیع میشود. صفهای پاسپورت دوباره مثل دوران پیش از تسلط طالبان پر شد. اما طالبان قانونی برای توزیع پاسپورت وضع کردند که هرکه خواهان ویزای کشورهای خارجی هستند و به خصوص مریضدارها، باید محدودیتهایی مثل جلسههای مشورتی طبی داکتران را در چندین مرحله سپری میکردند تا داکتران موظف به صورت جمعی رای دهند که مریض مورد نظر، در داخل کشور تداوی نمیشود و باید به خارج از کشور انتقال داده شود. این وضعیت برای مریضان حاد، خطرناک بود و کماکان پیش از طی کردن این پروسه، جان شان را از دست میدادند.
ادارههای توزیع شناسنامه هم باز شد؛ اما نه تمام شعبههای آن در تمام سطح شهر که سابق باز شده بودند. مرکزهایی در هر زون در سطح شهر مشخص شده بود که باید درخواستیها را بررسی کنند و به مردم شناسنامهی برقی توزیع کنند. در راس تمامی ادارهها یک طالب مقرر شده بود؛ اما کارهای تخنیکی توسط کارمندان سابق اجرا میشد. با وجود آن هم، افرادی که پشتون نبودند، به خصوص هزارهها، رفتهرفته از سطح مدیریتهای ادارههای ملکی برکنار شد و جای آنان به یک طالب واگذار شد. در یک اقدام از سوی طالبان، حدود 30 مدیر هزاره در مرکزهای توزیع شناسنامهی برقی در سطح شهر کابل برکنار شدند و به جای آنان از افراد طالبان که همه پشتون بودند، معرفی شدند. در رتبههای پایینتر از مسوولیت مدیریتی، کارمندان دیگر غیر پشتون، به خصوص هزارهها نیز پاکسازی میشدند، مگر اینکه آن کاری که یک هزاره پیش میبرد و از عهدهی یک طالب و یا یک غیرهزاره پوره نبود، در پست خود، به صورت موقت به کارش ادامه میداد. باآنهم در کنار مامور هزاره، به خصوص در کابل که نگارنده خود شاهد بوده است، یک کارآموز تعیین میکرد تا او کارهای مورد نیاز را از مامور هزاره یاد بگیرد و سپس مامور هزاره را از کار رخصت میکردند.
باز شدن مرکزهای توزیع شناسنامهی برقی، از طرفی مسدود بودن مرزهای پاکستان، این فرصت را به وجود آورد که باید شناسنامهی برقی خود و اعضای خانوادهی خود را بگیرم. ادارهی توزیع شناسنامهی برقی اعلام کرده بود که فورمههای درخواستی که قبلا پر شده بود، همان فورمهها توسط متقاضیها چاپ شود و به مرکزهای توزیع شناسنامهی برقی برده و پس از آن پروسه طیمراحل شود. فورمهی درخواستی را چاپ کردم و به مرکز توزیع شناسنامهی برقی در قصردارالامان مراجعه کردم. گفته میشد که این مرکز نسبت به مرکزهای دیگر، خلوت است و ممکن است که نوبت زودتر از جاهای دیگر برسد. آنجا که رفتم، شمار مراجعهکنندگان، بیش از حد بودند. زن و مرد، کودک، طالب و غیر طالب همه به دنبال دریافت شناسنامهی برقی بودند. پس از تسلیمی فورمه، سه ساعت بعد، مامور مسوول، نامم را خواند و از او یک شماره دریافت کردم. او گفت که از طرف مرکز توزیع شناسنامهی برقی به شما تماس گرفته میشود، سپس با این شماره، همراه با اعضای خوانوادهی خود دوباره برای مرحلهی بایومتریک مراجعه کنید.
با تماس از مرکز توزیع شناسنامهی برقی در دارالامان، در روز معین همراه با سه فرزند و خانمم دوباره مراجعه کردیم. چون فرزندانم همه کوچک بودند و خودم باید کارها را دنبال میکردم، خواهر کوچکم را نیز با خود آوردیم که در نگهداری فرزندانم با خانمم کمک کند. از ساعت 8 صبح تا ساعت یازدهی پیش از ظهر، منتظر نوبت بایومتریک بودیم. بعد که خبر شدیم که کودکان پایینتر از 7 سال نیاز به عکس و بایومتریک ندارند، یکی از فرزندانم را توسط خواهرم به خانه انتقال دادیم. چون هم هوا گرم بود و هم حال بچهها مساعد نبود. پس از ختم بایومتریک من و خانمم، اسناد ما باید برای چاپ شناسنامهها توسط مامور موظف بررسی میشد و سپس زمان دریافت شناسنامه را مشخص میکرد. پس از بایومتریک، اسناد ما توسط مامور بسیار سرسری دیده شد و با عجله و بدون دقت گفت که کار شما تمام است و ده روز بعد با بِل تحویل پول، برای دریافت شناسنامههای تان مراجعه کنید. خوشحال شدم که جنجالها تمام میشود و با دریافت شناسنامههای برقی اگر ممکن بود پاسپورت هم میگیریم و سپس، با ویزای معتبر به پاکستان میرویم. اما خواب بود و خیال.
پس از ده روز که به شعبهی مربوطه مراجعه کردم، مامور مسوول، برایم چهار قطعه شناسنامهی برقی داد، شناسنامهی برقی من، از خانمم، پسر بزرگم و دخترم آمده بود؛ اما شناسنامهی پسر کوچکم چاپ نشده بود. از مامور مسوول پرسیدم که من باید پنج قطعه شناسنامهی برقی دریافت کنم؛ چون هم بِل تحویل پول نزدم بود و هم فکر نمیکردم که مامور بررسی و انتقال شناسنامهها برای چاپ، کمکاری کرده باشد. مامور مسوول گفت که ده روز بعد بازهم مراجعه کنم، شاید در نوبت بعدی بیاید. ده روز بعد که مراجعه کردم، بازهم شناسنامهی برقی پسر کوچکم نیامده بود. باز هم گفت که دهروز بعد مراجعه کنم. این بازی سه بار تکرار شد تا اینکه به مدیریت توزیع شناسنامه مراجعه کردم و او بالای مدیریت آرشیف اسناد امر داد که اسناد مرا بیرون کند و ببیند که چه مشکلی پیش آمده است. به مدیریت آرشیف اسناد که مراجعه کردم، گفت که هنوز اسناد من و خانوادهام آرشیف نشده و در کمپیوتر آنها ثبت نیست. گفت که یک هفته بعد مراجعه کنم. یک هفته بعد که مراجعه کردم، باز هم همان جواب قبلی را داد. واقعا دیگر خسته و عصبانی شدهبودم.
پیش از این، بازار فروش وسایل خانه، در کابل گرم بود. در هر گوشهای از شهر، به خصوص آنانیکه سودای رفتن داشتند و زندگی را زیر سایهی امارت ناممکن میدیدند، وسایل خانه و حتا خانههای شخصی شان را به قیمت ناچیز به فروش گذاشته بودند. دلالان و خریدار ان وسایل خانه هم دنبال این بودند که در کجا وسایل خانه به فروش میرسد، تا پیشتر از دیگران آن را بخرند. آنان وسایل را به قیمت ناچیز میخریدند و سپس دو برابر برای خریداران به فروش میرساندند. وقتی به این بازارها میدیدی، بیش از هرچیزی تاثیر حاکمیت ناامیدی را در شهر میدیدی؛ اما کسانی که در این کار مصروف بودند، پول خوبی از این وضعیت به جیب میزدند. گفته میشد که وسایل یک خانه در شهرک حاجی نبی یا شهرک امید سبز در غرب کابل، همراه با دو عراده موتر کرولا، به فروش گذاشته شده بود که قیمت تمام شد وسایل و موترها، 150 هزار دالر شده بود؛ اما کسی حاضر نبود، در برابر آن وسایل و همراه با دو عراده موتر کرولا، بیشتر از 15 هزار دالر بپردازد.
ما هم که از جمع رفتنیها بودیم، وسایل خانهی خود را به فروش گذاشتیم. هرچند وسایل زیادی نداشتیم، اما برای خانهی ما کافی بود. ظرف، بستره، یک قطعه قالین دوازده متره، یک پایه بخاری ترکی و یک تلویزیون 32 انچ داشتیم که به جز ظرفها،بستره و بخاری ترکی خود، چیز دیگری را تصمیم نداشتیم بفروشیم. هرچیزی که میماند، میخواستیم که برای خانهی پدرم بوده باشد. بخاری ترکی خود را که به قیمت 12 هزار افغانی خریده بودیم و صرف یک زمستان از استفادهی آن گذشته بود، پیش از فروش وسایل دیگر، صبح وقت به قیمت چهار و 500 افغانی فروختیم؛ اما وقتی که خریدار اصلی وسایل دیگر ما پیدا شد، برای ظرفها و بسترهها، همراه با قالین یکجا، حاضر شد که فقط 14 هزار افغانی بپردازد. پیش از آن خریدارها، برای ظرفها و بسترهها بیش از 6 هزار افغانی، حاضر به پرداخت نبودند. در صورتیکه قیمت تمام شد قالین ما، 16 هزار افغانی، ظرفهای ما 12 هزار افغانی و بسترههای 14 هزار افغانی شده بود. تمام مدت لیلام وسایل خانهی ما از صبح تا عصر بود. آخرین فردی که آمد وسایل خانهی ما را در بدل 14 هزار افغانی برد، دلم بیش از هر زمانی غریب شد، اما تلاش کردم که گریه نکنم. دیدم که مادرم به دیوار تکیه داده است و گریه میکند. گفت که خدا خودش به حال مردم رحم کند، چطوری مالهای بیصاحب نصیب دیگران میشود. این چه وضعیت است خدایا! به طرف مادرم نتوانستم ببینم، داخل خانه رفتم و هرچه در دلم بود، قورت دادم و سپس بیرون شدم و مادرم را دلداری دادم.
ادامه دارد…!
دهزاد