وسایلی بهدردبخور در خانه باقی نمانده بود؛ چون آنها را فروخته بودیم. دو تکه موکت دو رنگه و کهنه بود که با پینهکردن هردو زیر اتاق را میپوشاندیم. اما زیر آن چند متر فوم نیز قبلا خریده بودیم که سختی زیر اتاق را اندکی کم میکرد. با آنهم، موکت از بالای فوم، میلغزید که هر لحظه باید موکت را منظم میکردیم. بابرگشت از قندهار روی دیگر زندگی به معنای واقعی کلمه نمایان شده بود. حالا دیگر باید یک زمستان سرد کابل را که با آمدن امارت بیروح هم شده بود، تجربه میکردیم.
کابل، دیگر آن کابل چندماه پیش در بهار نبود، سردی زمستان هم از راه میرسید و نوای بهاری به نجوای دلسردی در زندگی مردم موج میزد. امارت اعلام کرده بود که در تمام شهر کابل، خانههای مردم را بررسی میکنند. گزارشها حاکی از این بود که بیشتر دنبال اسلحه و اسناد دولتی میگردند. همچنان گفتهمیشد که از این طریق، حامیان جبههی ملی مقاومت را در کابل، نیز میخواهند شناسایی کنند. من اما چون هیچ سروکاری با دولت قبلی نداشتم، زیاد نگران نبودم. اما نگران اصلی من از دو مورد دیگر بود. نخست اینکه در آن زمان با یکی از نشریههای برقی که در خارج از افغانستان فعالیت داشت، مقاله و تحلیل مینوشتم. با خود میگفتم اگر کمپیوتر و تلفنم را بررسی کند، ممکن است فایلهایی که به آن رسانه فرستادهام، پیدا کنند. مورد دوم که نگران بودم این بود که تفتیش کارمندان نهادی که در آن قبلا کار میکردم، در برنامهی طالبان نباشد. اما خوشبختانه هردو مورد اتفاق نیفتاد.
هوای کابل سرد میشد و ما هم چون سه بچهی کوچک داشتیم، باید آمادگی زمستان را میگرفتیم. دیگر پول افغانی به اندازهی کافی نداشیتم. یک مقدار کلدار پاکستانی که نزد ما بود، آن را پس به افغانی تبدیل کردم تا حداقل بتوانیم بخاری حلبی بخریم. در این زمان اما؛ بازهم ناجی اصلی، دوستم در استرالیا شد. البته باید یادآور شوم که همکاری او، از طریق یک کانال یوتیوب بود که قبلا آن کانال در نهادی که من مصروف آن بودم، توسط من مدیریت میشد. ایشان چون مسایل درامد آن کانال را از آسترالیا مدیریت میکرد، یک مقدار درامد آن را ماهانه برای من در کابل میفرستاد. کنترول و اختیار اصلی کانال یوتیوب در دست او بود و من تلاش میکردم که این همکاری ما ادامه داشته باشد. نهاد پس از لغو فعالیتهایش گفته بود که تمامیشبکههای اجتماعی مربوط به تلویزیون را مسدود کنیم. اما کانال یوتیوب چون اختیار اصلیاش در دست فردی در استرالیا بود، گفتم که من اختیار کانال یوتیوب را ندارم. بقیه آدرسها در شبکههای اجتماعی مربوط به تلویزیون در آن نهاد مسدود شد. در این میان با فردی که در استرالیا بود، گفتم که لطفا مرا از مدیریت کانال یوتیوب بیرون نکند. چون تنها امید برای ادامه در آن زمان بیکاری همان کانال یوتیوب بود. منم به او وعده داده بودم، بعد از این برای کانال یوتیوب محتوا تولید میکنم. اما هرگز این کار عملی نشد و کانال یوتیوب، به گفتهی او پس از مدتی دچار مشکل شد و درامد آن از سوی شرکت یوتیوب قطع شد. با آنهم مقدار پولی که به دستم بود، یک بخاری حلبی در بدل 2600 افغانی، یک مقدار زغال سنگ، مقداری مواد خوراکه و لباسهای دستهدوم برای خود و بچههایم خریدم.
با پدر و مادرم توافق کردیم که اتاقهای خود را تبدیل کنیم؛ چون در اتاقی که قبلا ما در آن حویلی کرایی زندگی میکردیم، بزرگتر از اتاق آنها بود. در اتاقی که خانهی پدرم قبلا بود، یک تکه قالین از خواهرم پهن بود و قالین خانهی پدرم را هم در دهلیز عمومی پهن کرده بودیم. از خواهرم خواهش کردم که قالیناش را برای زمستان برای ما بگذارد تا بچهها از سردی و سختی زیر اتاق مریض نشوند. او هم قبول کرد و ما بساط زندگی را در خانهای که حتا قالین آن هم از ما نبود، گذاشتیم و دیگر امید رفتن به جای دیگر و تغییر خانه نداشتیم. حداقل تا نوروز باید در آن خانهای بدون گچ و سیاه زندگی بهدر میکردیم.
شروع دوباره در کابل، خلسهآور بود. چیزی شبیه خوابآلودگی و درد بیهودگی، مرا فرا میگرفت. دنبال سایتهای کاریابی بودم. از موسسههای گوناگون اعلان کاری در انترنت داده میشد. بعضی از دوستانی که دارای تجربهی بیشتر بودند، آنها نیز نشانی آن سایتهای اعلان کاریابی را به اشتراک میگذاشتند. منم بدون استنثا تمام آن اعلانها را بررسی میکردم و در بخشی که فکر میکردم از عهدهی انجام آن میتوانم بیرون شوم، برای شغل مربوطه، درخواست کاری میدادم. اما هرچه تلاش کردم، از هیچیک جوابی دریافت نکردم. به پسر عمویم که دوباره به کارش برگشته بود، احوال دادم که اگر ممکن است از ارتباطات خود استفاده کند و مرا نیز در جایی برای کار یاری رساند. او هم وعده داد؛ اما بعدها خبر شدم که خودش نیز با مسوولین بالارتبه در کارش با مشکل برخورده است و بعد از مدتی از من معذرت خواست که نمیتواند کاری برایم بکند. کمکم به معنای واقعی کلمه، درد از دست دادن را درک میکردم و بیش از هرزمانی نگران بودم؛ نگران گرسنه ماندن بچههایم.
هیچ کاری در ذهنم نمیرسید که بتوانم به آن تکیه کنم. در این وقتها بود که به یکی از همصنفیهای دورهی دانشگاهم پیام دادم. او تازه یک سایت خبری راهاندازی کرده بود. به او گفتم که حاضرم هرچه کار است برایش انجام بدهم تا بتواند حداقل درامدی برایم داشته باشد. او هم عذرخواهی کرد و گفت که خبرگزاریاش، هیچ نهادی حمایتکنندهی مالی ندارد و نمیتواند در قبال کار برای دوستانش هزینه کند. گفت که خودش تمام فعالیتهای خبرگزاری را با چندکارآموز دانشجو به پیش میبرد. اما گفت که با یک نهاد رسانهای در خارج در ارتباط است و از توانایی و وضعیت من به آنها خواهد گفت. چند روز بعد، پیامی در واتساپ دریافت کردم و از من جویای همکاری شد. با هم حرف زدیم و به توافق رسیدیم. اما گفت که چون در خارج دکانداری میکند و مخارج نهاد رسانهایاش را از طریق درامد دکانش تامین میکند، نمیتواند معاش ثابت برایم در نظر بگیرد. با آنهم، وعده داد که بابت رفع نیازمندی ضروری من200 دالر امریکایی به صورت پیشپرداخت میفرستد و من کارم را به عنوان نویسنده و در مواردی به عنوان ویراستار آغاز کنم.این نهاد رسانهای در هالند موقعیت داشت و کسی که آن را راهاندازی کرده بود، فردی از افغانستان بود که به گفتهی خودش برای مردمش این کار را میکند.
در اولین اقدام، به مسوول آن نهاد وعده دادم که در مورد وضعیت هزارهها در بیستسال گذشته مینویسم. وضعیت هزارهها در 15 بخش، در طول بیستسال دوران جمهوریت را تحلیل کردم و در سایت آن رسانه به نشر رسید. همچنان در کنار آن خبر، گزارش و مقاله برای ویرایش نیز برایم میفرستاد و من کماکان با آن مصروف بودم.
روزگار در کابل، بد و در خفقان محض ادامه داشت. بدتر از آن افسردگی سراغم را گرفته بود، بیشتر به دام «نمیدانم چه کار» گرفتار میشدم. هرچند گاهی کار آن نهاد بالایم سنگینی میکرد و دو صد دالر پیشپرداخت هم برای تمام دورهی سه ماه زمستان برایم ناچیز بود؛ اما بهتر از هیچ بود و تلاش میکردم که همکاری ما ادامه داشته باشد. باآنهم کار و فعالیت در یوتیوب، یکی از گزینههای رویدست بود. قرار شد با خانمم، در کانال یوتیوبی که قبلا قصهی آن رفت، فعالیت را شروع کنیم. تصمیم بر این شد که برنامههای خانوادگی تولید کنیم و از مهارتهایی که داریم برنامه بسازیم. اما امکانات لازم را در اختیار نداشتیم. با مقدار پولی که به دست آورده بودیم، یک مایک چینایی سیمدار، یک سهپایه و یک دستگاه ضبط صدا خریدم. از سویی قرار بود که با این وسایل، برای کانال یوتیوبی که اختیار آن در دست دوست استرالیایی من بود و ماهانه چیزی در حدود 10هزار افغانی، بیشتر و کمتر از درامد آن یوتیوب برایم میفرستاد، محتوا تولید کنم. اما چون باید ساختار آن کانال تغییر میکرد و این کار توسط او انجام میشد و از سویی اگر ساختار آن کانال یوتیوب تغییر میکرد و درامد یوتیوب قطع میشد، زمان تغییر کانال هم از سوی او به عقب میافتاد. من حتا یک همکاری که از صدای او در برنامهها استفاده کنم، نیز پیدا کردم و یکبار چهار هزار افغانی، برای کار نکردهاش هم از پولی که برایم فرستاده بود، نیز پرداخت کردم. این مقدار پول، بیشتر برای جلب اعتماد آن همکارم بود.
اولین برنامهی خود را با محتوای کار مردان در خانه تولید کردیم و در کانال خانوادگی ما به نشر رساندیم. استقبال چندانی نشد و بیشتر نقد دریافت کرد. این نقدها بیشتر از سوی همکاران قبلی من در تلویزیون وارد شد که به نکتههای ظریف کار در یوتیوب اندکی دقیقتر شدیم. رفتهرفته محتواهای گوناگون تولید کردیم، استقبال مخاطبین هرچند رضایتبخش نبود؛ اما مصروفیت ما برای فرار از افسردگی، تاجایی قابل توجیه بود. همچنان به خوبی درک کرده بودیم که تولید محتوا از درون شهر، با استقبال مخاطبین روبهرو خواهد شد؛ اما در آن وضعیت و با سختگیری طالبان، جرات بیرون شدن از خانه را نداشتیم. همهروزه خبر میرسید که طالبان یوتیوبرهایی که در حمایت از آنها نیستند، دستگیر میکنند و پس از شکنجههای وحشیانه و شکستن وسایل کاری آنها، آنها را با قید ضمانت و قولنامه آزاد میکنند. منم که صرف یک پایه تلفن داشتم و در موردهایی تمام دارایی من برای تولید محتوا بود، ریسک از دست دادن تلفن و افتادن به چنگ طالبان را نداشتم. از سویی ترس اصلی من این بود که اگر به دست طالبان بیفتم و در تحقیقات آنها ثابت شود که من مسوول شبکههای اجتماعی تلویزیونی بودهام و سابقهی خبرنگاری نیز دارم، مشکلم بیش از حد خواهد شد.
برادر کوچکم روزانه از دشت برچی به شهرک حاجی نبی میرفت و در آنجا چند دانشآموز سطح ابتدایی زبان انگلیسی داشت. او در مرکز آموزشی که توسط پسر مامایم اداره میشد، انگلیسی درس میداد و در کارهای دیگر نیز با آنها همکاری داشت. به مرکز آموزشی پسر مامایم رفتم و برایش گفتم که با کمک هم، برای کانال یوتیوب، تولید محتوا کنیم. من گفتم که در بخش مهارت نویسندگی با او و استادانش همکاری میکنم و او زمینهی تولید برنامه را برایم فراهم کند. اما رفتهرفته مشخص شد که امکان تولید برنامه با وجود مصروفیت آنها و دوری فکریآنها از تولید برنامههای تصویری، تولید محتوا برای یوتیوب توسط آنها ممکن نیست. اما در آنجا حداقل میشد که برای آن نهاد رسانهای مقاله بنویسم.
در مسیر رفتوآمد، از چهارراهی حاجی نوروز تا شهرک حاجی نبی، سختترین تلاشی طالبان در ساحهی حمام جنرالحیدر بود. آنجا نیروهای امارت هرکی را که مشکوک میدید، تلاشیمیکرد و تلفن شخصیاش را نیز بررسی میکرد. روزی که تلاشی خیلی سختگیرانه بود، و تمام مردم و رهگذرها توسط طالبان تلاشی میشد، برادرم که صبحها وقت با پای پیاده به آنجا میرفت، برایم تلفن کرد که از مسیر حمام جنرال حیدر نیایم که طالبان خیلی بد رویه میکنند و به خصوص تلفنهای مردم را جدی بررسی میکنند. منم مسیرم را نرسیده به حمام جنرالحیدر تغییر دادم و از پسکوچهها به جادهی منتهی به جبارخان در نزدیکی شهرک حاجی نبی خودم را رساندم و از آنجا به مرکز آموزشی پسر مامایم رفتم.
دهزاد