قبل از اینکه تصمیم به یک سفر ناگهانی به استان دایکندی را داشته باشم، پسر عمویم که قبلا با هم یکبار شانس خود را برای رفتن به پاکستان از مرز اسپینبولدک امتحان کرده بودیم، چند روز قبل برایم احوال داده بود که باز هم آماده است تا به پاکستان برود. گفته بود که اینبار امکان گذشتن از مرز وجود دارد و من باید آماده شوم. اما دقیقا همانروزهایی که این احوال را دریافت کردم، بچههایم هرسه زکام شده بودند و ناخوشاحوال بودند. از سویی هوا هم بسیار سرد بود و من دوست نداشتم در آن وضعیت با بچههای کوچکم بازهم به یک سفر نگرانکننده بروم. به پسر عمویم گفتم که اینبار ما با شما نمیتوانیم همراه شویم. او با همسر و دو برادرزادهاش رفتند و با پشت سر گذاشتن سختیها و سردیهای زمستان، از مرز عبور کردند و به کویتهی پاکستان رفتند. زمانی که من رهسپار دایکندی شدم، آنها حدود یک هفته قبل به کویته رسیده بودند.
در بخش گذشته، روایت درهی مرگ و مسافهی ساحهی خطربرای هزارهها بیان شد. در این بخش به ادامهی این سفر میپردازم. سردی هوا و یخبندان در زمستان، مشکل رانندهها را در مسیر هزارهجات چندین برابر میکرد. باید گفت که در طول بیستسال عمر جمهوریت، جادهی اسفالت شده تا مرکز شهرستان یکاولنگ در استان بامیان رسیده بود. این یعنی دولت جمهوریت، حتا جسارت بازسازی و ساخت جاده را تا نصفهزارهجات هم به خود نداده بود. از استان بامیان گذشته، شهرستانهای هزارهنشین استان میدانوردک، سپس استان دایکندی و استان غور، بدون حتا یک کیلومتر جادهی اسفالت شده از سوی دولت مرکزی باقی مانده بود. در استان میدانوردک، جادهی اسفالت شده تا مرکز این استان کشیده شده بود و سپس که به طرف شهرستانهای هزارهنشین مانند شهرستان حصهی اول بهسود و شهرستان حصهی دوم بهسودمیرفتی، جادهای اسفالت شده نبود. البته جادهی حلقوی افغانستان که از شهرستانهای حصهی اول بهسود و حصهی دوم بهسود عبور میکرد زیر کار بود؛ اما چون هزارهجات را با اسفالت شدن این جاده به جادهی اسفالتشده وصل میکرد، کار آن در طول بیستسال حکومت جمهوری از حصهی اول شهرستان بهسود در استان میدانوردک پیشتر نرفته بود. اگر سرعت کار را نظر به پیشرفت آن جاده در نظر میگرفتیم، ممکن بود این جاده تا پنجاه سال هم تکمیل نشود.
«کوتل اُونی» در واقع شروع هزارهجات از سمت کابل است. این کوتل معروف، در فصل زمستان، پوشیده از برف است و روی جاده کاملا با یخ پوشیده میشود. ماشینها اگر آمادگی لازم را نداشته باشند، نمیتوانند از این کوتل عبور کنند. در فصل زمستان رانندهها در طول این مسیر و به سمت هزارهجات، با هرنوع وسایل کمکی مجهز اند. با آنهم مشکلات در این مسیر بیش از حد تصور است. به طور نمونه، رانندهای که از کابل به سمت هزارهجات در حرکت است، در طول مسیر نمیتواند ماشیناش را حتا برای چند دقیقه خاموش کند. چون هوا سرد است و امکان یخ زدن ماشین وجود دارد. در طول این مسیر، گرمی هوا همیشه زیر صفر است و در بعضی مناطق به منفی بالای 30 درجه هم میرسد. از سویی تمامی ماشینهای شهری نمیتواند در مسیر هزارهجات رفتوآمد کند. بیشترین ماشینهایی که در این مسیر فعالیت میکنند، ماشینهای ساخت کشور چاپان مانند «فلانکوچ» و یا ماشینهای باربری روسی مانند «کاماز» است. این ماشینها دارای قدرت بالاست و فقط از آنها میشود که در این مسیر استفاده کرد.
وقتی از کوتل اونی عبور کردیم، شام شده بود و کمکم تاریکی دامن هوا را میگرفت. بالای کوتل اونی که رسیدیم، منظرهای عجیبی نمایان بود. سفیدی برف باعث میشد که تا دوردستها، حتا در تاریکی هم نمایان باشد. من که تلفن خود را برای ادامهی فیلمبرداری آماده کرده بودم، تصمیم داشتم از وضعیت این مسیر نیز فیلمبرداری کنم. در طول مسیر، گاهی رانندهی اصلی پشت فرمان بود و گاهی هم کمک راننده پشت فرمان مینشست و رانندگی میکرد. چون هوای داخل ماشین با بخاری گرم بود، نگرانی از خاموش شدن تلفن بر اثر سردی هواوجود نداشت. منم تا جایی ممکن از شیشهی ماشین از منظرههای این مسیر فیلمبرداری میکردم. منظرههای زیبایی بود؛ اما زیبایی و سفیدی آن منظره، به جز زیبایی، سردی کشندهای نیز با خود داشت. در آن ساحه، حیوانات وحشی مانند روباه، گرگ و شغال وجود داشتند که در طول مسیر، کماکان خود را در نزدیک جادهها به مسافران نشان میدادند. در غیر آن، مسافران باید خیلی خوششانس میبودند که در طول مسیر ماشینشان دچار عوارض تخنیکی نشود و در آن دشتهای بیپناه گیر نمانند. اساسیترین خطر در فصل زمستان در آن ساحهها، خطر سردی هوا بود. اما ماشینهای باربری در طول مسیر دچار عوارض میشدند و میماندند.
هرچند هوا تاریکتر میشد، ضخامت برف در اطراف جادهها قابل تشخیص بود. در آنزمان که تا هنوز زمستان نصف هم نشده بود و امکان باریدن برف باز هم وجود داشت، در بعضی نقاط، ضخامت برف، از بلندی ماشین ما هم بالاتر بود. این ضخامت بر اثر ریختن برف در ساحههای شیبدار روی جاده دیده میشد که توسط ماشینهای برفپاککن از روی جاده برداشته شده بود و دیوار بلندبالایی از برف در کنار جاده تشکیل داده بود.
از کوتل اونی گذشته، راه خود را به سمت بامیان کج کردیم. هرچند مسیر بهسود برای ما حدود یکونیم ساعت نزدیکتر بود؛ اما چون در مسیر جادهی بهسود، کار جریان داشت و جاده خامه بود، اکثر رانندههای مسافربری از مسیر بامیان میرفتند و از شهرستان یکاولنگ که جادهی اسفالتشده ختم میشد، به سمت شهرستان پنجاب و سپس شهرستان ورس میرفتند.راننده با مسافران مشورت کرد که اگر کسی گرسنه است، در مسافرخانههایی که در مسیر بامیان و در شروع دره موقعیت داشتند، توقف کنیم و غذای شب را بخوریم؛ اما چون از تاریکی شام حدود نیمساعت گذشته بود و میشد که تا ساعت ده یا دهونیم به مرکز بامیان رسید، راننده تاکید کرد که غذای شب را در مرکز بامیان میخوریم. همه موافقت کردند و وارد درهی چقور به طرف مرکز بامیان شدیم. در طول این دره، فقط جاهایی مخصوصی برای عبور ماشینها از هم، در نظر گرفته شده بود. این جاها طوری آماده شده بود که در جای مناسبتر، برفها کمی بیشتر دور زده شده بود و اگر دو ماشین روبهروی هم قرار میگرفت، ماشینی که جای توقف در سمت او بود، باید در آنجا توقف میکرد تا ماشین دیگر از کنار آن میگذشت. در طول مسیر این دره، چندینبار با ماشینهای دیگر روبهروشدیم. اما باید خوششانس میبودیم که با ماشین بار روبهرو نمیشدیم و یا در جلو ما قرار نمیگرفت. ماشینهای بار چون بزرگ بودند و آهسته راه میرفتند، باعث کندی در سرعت ماشینهایمسافربری میشد. کسانی که از مسیر بامیان به هزارهجات رفته باشند، عمق این دره عجیب است. چون هرقدر به سمت بامیان نزدیک شویم، دره عمیقتر میشود تا اینکه به مرکز بامیان و به پوستهی پولیس در ششپول میرسیم، رفتهرفته، آسمان خیلی کوچکتر از جاهای دیگر نمایان میشد. عبور از دره نشان میدهد که کوتل اونی و حوالی کوه بابا، چقدر از ولایت بامیان در موقعیت بالا قرار دارد و ولایت بامیان چقدر پایینتر واقع شده است.
وقتی نزدیک مرکز بامیان شدیم، کمکم سفیدی برف، رنگ باخته،سیاهی زمینهای خالی از برف نمایان میشد. حس میکردی در بامیان هیچ برف نباریده است. تا مرکز بامیان، شیشههای ماشین باز نمیشد و و یخ آنها را محکم کرده بود. اما اندکی اگر دروازهی ماشین باز میشد، سردی خشک زمستان در ولایت بامیان سرو صورت مسافران را کرخت میکرد. به پوستهی پولیس ششپل که رسیدیم، مانند دورهی جمهوریت، خبری از تلاشی و بررسی سخت در دروازهی ورودی شهر بامیان نبود. نیروهای امارت برخورد حرفهیی نداشتند و با اندک نظری به ماشین ما، اجازه دادند که وارد شهر بامیان شویم. در شهر بامیان، در یکی از مسافرخانهها پایین شدیم. مسافران برای خوردن نان و ادای نماز رفتند و راننده، دنبال میکانیکی بود تا ماشیناش بررسی کند که در ادامهی راه کدام مشکلی پیش نیاید. وقتی وارد مسافرخانه شدیم، ساکت بود و صدایی که نشانهای از سرزندگی، رفتوآمد، جنبوجوش و نشاط مسافران باشد، شنیده نمیشد. احساس میکردی همه خواباند. برقی که در مسیر راه تا سالون غذاخوری روشن بود، ضعیف بود و بعضی از لامپها خاموش و روشن میشد. از آن وضعیت میشد حدس زد که برق دولتی در آنجا وجود ندارد و با برق جنراتور دهلیزهای مسافرخانه روشن شده است. وارد سالون مسافرخانه که شدیم، مسافران زیادی در سالون بودند. اما تلویزیون روشن نبود. صدای موسیقی شنیده نمیشد. کسی بلند حرف نمیزد. بعضی از مسافران لم داده و آمادهی استراحت بودند. بعضیها هم با دیگران با صدای بسیار خفیف صحبت میکردند. از کارمند مسافرخانه سراغ غذا را گرفتیم، گفتند که فقط قورمه و شوربا باقی مانده است. هرکِی از این غذاها سفارش دادیم و مصروف خوردن آن شدیم. اما تا هنوز غذای خود را نصف نکرده بودیم که خبر آمد، برق چند دقیقه بعد خاموش میشود. کسی که مسوول پذیرایی ما بود گفت که غذای خود را با عجله بخوریم که برق خاموش میشود. هنوز مصروف خوردن غذایمان بودیم که برقها خاموش شد و هرکِیمجبور شد که برای تمام کردن غذای خود، چراغ تلفن همراه خود را روشن کند.
وقتی غذای شب را خوردیم، باید برای کوتاه کردن راه، به طرف استان یکاولنگ حرکت میکردیم. راننده هم کمی حالش بهتر بود و گفت که حدود چند دقیقه استراحت کرده است. همه تازه شده بودیم و آمادگی ادامهی سفر روی جادهی یخبسته به طرف یکاولنگ و سپس کوههای پوشیده از برف را داشتیم. اتفاقا، جادهی مسیر بامیان و یکالنگ، یکی از بهترین جادهها در فصل بهار و بدون برف است. چون این جاده، به خوبی مراقبت شده است و هیچ اثری از تخریب آن توسط مردم در طول این مسیر دیده نمیشود. قبلا گفتیم که در مناطق پشتوننشین، به خصوص در میدانوردک، پل و پلچکها با ماینگذاری تخریب شده است و اما جادهی بامیان به سمت یکالنگ، سالم بود و مسافرت روی آن لذت خاصی داشت. اما زمستان و سردی هوا،برف و یخزدگی روی جاده، لذتی که در بهار از راه رفتن روی آن جاده مهیا بود، در زمستان باید احتیاط لازم رانندهها میبود تا ماشین از جاده منحرف نشود.
از شهر بامیان بیرون شدیم و به پوستهی تلاشی نیروهای امارت در مسیر یکاولنگ رسیدیم. در آنجا هم دو مرد پشتون، ماشین ما را بررسی کردند و اجازه دادند که از دروازهی شهر بامیان بیرون شویم و به مسیر خود ادامه بدهیم.
از شهر بامیان تا مرکز شهرستان یکاولنگ، حدود یکونیم ساعت راه در فصل بهار است؛ اما در فصل زمستان، به خاطر یخبندان روی جاده، از سرعت ماشین کاسته میشد که زمان طی کردن این مسافت بیشتر میشد. در طول راه، چندین نوبت، رانندهی اصلی به جای کمک راننده رفته، به چشمهایش استراحت میداد و کمکراننده به جای او رانندگی میکرد. منکه پهلوی راننده نشسته بودم، کمک راننده قصهی عجیب و سرگذشت تلخ از این مسیر داشت. او گفت که در این مسیر، حدود چند ماه قبل، با مسافرانش به چنگ دزدان افتاده بود و وقتی از چنگ دزدان فرار کرده بود، کم مانده بود که طعمهی گرگها شود. از قضا در آن قضیهی دزدی در آن مسیر، ماما و شوهر عمهی نگارنده نیز در میان مسافران بود که مامای نگارنده به شدت از ناحیهی سر بابت اصابت سنگ زخمی شده بود و شوهر عمهی نگارنده،همچنان بابت اصابت سنگ، در ناحیهی شانه، درد سنگینی را احساس میکرد. وقتی به کابل آمدند و ما زخمهای آنها را دیدیم، هردو وضعیت خوبی نداشتند. جای سنگ روی بازوی شوهر عمهام کاملا سیاه شده بود و حدود چند هفته قادر به تکان دادن بازویش نبود. قضیه از این قرار بود که شب هنگام دزدان در این مسیر، آنها را متوقف و همهی مسافران را از ماشین پیاده میکنند. زمانی که دزدان مصروف بررسی جیبهای مسافران بودند، یکی از مسافران به دزدی که جیب آنها را بررسی میکرد حمله میکند و درگیری صورت میگیرد. در جریان این درگیری مسافران فرار میکنند و شخصی که درگیر شده بود، از ناحیهی پا با فیر تفنگ به شدت زخمی میشود. اما سرانجام دزدها هم فرار میکنند تا اینکه نیروهای امارت به ساحه میرسند.
ادامه دارد…!
دهزاد