براساس آمار سازمان ملل ۲۸ میلیون نفر در افغانستان نیاز شدید به کمکهای فوری غذایی دارد که بیشتر آن را کودکان و زنان تشکیل میدهند. بعد از تسلط طالبان در افغانستان، وضعیت اقتصادی مردم به دلیل تحریمهای جامعهی جهانی به بدترین حالت ممکن رسیده است. افزایش بیکاری یکی از علتهاییست که باعث فقر بیشتر در جامعه شدهاست. این مورد باعث شدهاست که دامن کودکان را نیز بگیرد و شمار کودکان کار در خیابانها را بالا ببرد.
در این یادداشت، روایتی بازگو میشود که مربوط به کودکان خیابانی است. دختری از میان گلهای کوکنار فرار کرده است و به دیار باستانی بلخ، به مزار شریف آمده است. اسمش زرغونه است و ۱۱ سال سن دارد.
پدرش او را با خانوادهی هفت نفریاش از هلمند به مزار شریف آورده است تا اینجا بتواند در فضای بهتر و محیط سالمتر زندگی آرامی برای شان مهیا کند؛ اما پدرش از روزی که به مزار شریف آمده است، هر روز با بیلی که ابزار کار اوست به سمت چوکها میرود تا شاید کسی او را به کارگری ببرد تا شب بتواند با چند قرص نان خشک به خانه برگردد.
زرغونهی یازده ساله میگوید: پدرم فقط گاهی موفق میشود که شب با پلاستیک نان بهدست به خانه بیاید.
او با گلوی پر از بغض به حرفهایش ادامه میدهد: هر شبی که پدرم با چند نان به خانه بر میگردد، همه به شمول خودم خوشحال هستیم. ولی هر وقتیکه پدرم با دستان خالی، که فقط همان بیل بهدستش است، بر میگردد، آن شب در خانهی ما هیچکس خوشحال نیست و هر کس در یک گوشهای شکایت از گرسنگی دارد.
اکنون پس از گذشت مدتها، اکثر روزها که پدر موفق نمیشود کاری بیابد، مادرش هم به دلیل مریضی و نگهداری از فرزندان کوچک نمیتواند کار کند، سختی زندگی را بیشتر از پیش برای زرغونه کرده است. زرغونه چارهای ندارد جز اینکه با برادر ۹ سالهاش به خیابانهای مزار شریف رفته، نزد مردم برای یافتن لقمه نانی برای خود و خوانوادهاش التماس کند.
زرغونه میگوید: پدرم که من را با خانوادهام به مزار شریف آورد اینجا در یک مکتب دولتی شامل شدم؛ اما از روزی که نان در خانه ما کمیاب شده مجبورم بهجای مکتب به جادههای گرم و سوزان مزار شریف بروم تا کودکان خردسال از گرسنگی تلف نشود.
او در حالی که اشک در چشمانش حلقه میزند، با حسرت ادامه میدهد: پدرش آرزو داشت که زرغونه درس بخواند و بتواند در آینده داکتر شود. تا هم خود وخوانوادهاش را از شر مرض خانمان سوز فقر و بینانی نجات دهد و هم به کسانی که در خیابانها آواره شده است کمک کند.
زرغونه روزانه گاهی ۸۰ تا ۱۰۰ افغانی گدایی میکند؛ ولی گاهی که همان درآمد را هم ندارد، دست به جمعآوری قوطیهای نوشابه و بوتلهای خالی آب معدنی میزند تا حداقل با فروش آنها چند افغانی بهدست آورد و شب به خانه با دست خالی بر نگردد.
او با لبخندی تلخ که گویا کوهی از درد پشتش نهفته است میگوید: آرزو دارد مثل دختران دیگر لباسهای نو بپوشد در مکتب و کورس بتواند درس بخواند و بهجای گدایی روزی بتواند حامی کسانی باشد که سر نوشت مثل زرغونهی هلمندی دارد.
او که حاصل زحمت روزانهاش را شبانه به مادرش تحویل میدهد میگوید: مادرم همیشه بعد از تحویل گرفتن دستمزدم برایم دعا میکند که پدرم بتواند کاری مناسبی بیابد تا من و خواهر و برادرانم دیگر آوارهی خیابانها نباشیم.
زرغونه با چشمانی آبی و چهرهی معصومش که از شدت گرما پست نازکش ترکیده است در تابستان گرم و سوزان مزار شریف با دستان کوچکش اکنون نانآور یک فامیل هشت نفری شدهاست. شب و روز در تقلای بهدست آوردن لقمهی نانی وقتش را بهجای ساعتتیری با همسنوسالانش و آموزش در مکتب، در کوچه و پس کوچهها، برای جمعآوری آشغالها و التماس کردن به عابران از خیابانها تلف میکند.
با زرغونه خداحافظی میکنم و او را میگذارم با دنیای خودش، که در آن «خودش» مرد و نانآور خود و خانواده است. این تنها قصهی زرغونه نیست بلکه داستان میلیونها کودک این سر زمین است که بعد از به قدرت رسیدن طالبان اینگونه آوارهی خیابانها برای پیدا کردن یک لقمه نان شدهاند.
سما