وقتی کودک بودم فیلمهای هندی زیاد تماشا میکردم. و از همان زمان، تندیس خدای هندوان با رنگ آبی بر تن، نشسته در حالت مراقبه، در اندیشهای دیداریام باقیمانده است.
رنگ آبی یا اقیانوسی یا لاجوردی، بیهیچشکی، از رنگهای دلخواه خیلیهاست؛ هم از من، هم از شما. این رنگ، در چهرههای گونهگون ظاهر میشود؛ گاهی به رنگ تیره، گاهی به رنگ روشن، گاهی غمگین، گاهی رنگین.
در ماههای پسین، رنگ آبی در پدیدههای زیادی – هم زنده و هم مرده – عشوهگری کرده تا این نوشته را بنویسم. از گروه طالبان گرفته تا اسد بودای عزیز.
طالبان، لشکر مردههای انتحاری، بهخیال خودشان، با رنگ کردن تکسیهای شهری ادای زنده بودن و پیشرفت درمیآورند. شاید با تقلید از نفریِ منطقهایشان، قطر، با این اقدام میخواهند دلبری کنند.
همچنان، رنگ آبی یا لاجوردی را در ناخنهای بیگناه اسد بودا هم میبینیم که بیخیال از خدا و خلق، جاخوش کرده است. و بسان «شیوا» خدای هندوان، آرام در حالت مراقبه نشسته است. و به استعارهها و دشنامهای توهینآمیز کوتهنظران خمی به ابرو نمیآورد.
رنگ آبی را در جاهای دیگری هم دیدهایم: در چهرهی آسمان. در تن روان دریا. در فیلم آواتار. در امضای والتر وایت. در چشمهای ترسناک وایت واکرها. چشمهای آبی فلانی. جنَ آبی. تیک آبی.
رنگ آبی در هندوئیسم
در آیین هندوئیسم، «شیوا» ایزدی است بزرگ و بلندمرتبه؛ خداییکه نگهدارندهای آسمان و زمین است. به باورهای اعتقادی که در این آیین بلندقامت وجود دارد، رنگ آبی را چون جامهای آسمان بر تناش میکنند. و نمادی شده ویژهای این ایزد محبوب هندوان. از دیگر سمبولهای معروف «شیوا»، «چشم سوم» در پیشانی آن است که نماد خودآگاهی و معنویت میباشد. آبی، رنگ ممکناب لایتناهی است؛ نمادی است برای تعالی نفس در سیر و سلوک عرفان هندوئیسم و بودیسم.
در کابالا، عرفان یهودیسم، رنگ آبی کموبیش شبیه باورهای آیینهای هندوئیسم بهکار میرود.
در آثار سینمایی و هنری هم، این رنگ در شکلها و پدیدههای گونهگونی بهچشم میآید.
نمونهای برجسته و بینظیر آنرا در شاهکارِ جیمز کامرون «آواتار» میتوان دید. موجودات آدمیزادمانند در سیارهای بهنام «پندورا» زندگی دارند که بهشدت مذهبی هستند؛ ریشه در اعتقاد یهودیسم و هندوئیسم و بودیسم دارد.
در سریال معروف «بریکینگ بد یا بد شدن» والتر وایت، رنگ شیشهاش (میتامفتامین) را ابتدا از سفید به آبی تغییر میدهد که میشود امضای تجاریاش. در پدیدههای دیگری هم در این سریال روی آبیبودن تاکید شده است: حوض آب، چشمان دخترش هالی، و غیره.
رنگ، عنصر شاخص و کلیدی در فرهنگ و آیین هندوئیسم است. بهصورت نمادین با زندگی آیینی و مذهبی عجین است. به تدریخ، در اثر تکرار در تاریخ، به نمادی خاصی تبدیل شده است. و بهمثابه رنگهای مقدس جاویدان شده است.
در رمان «کاغذپرانگیر» (بادبادکباز یا کاغذپرانباز، ترجمهای اشتباه است.) امیر برای کاغذپران آبی میجنگد و حسن، پسر هزاره، برای بهدست آوردن آن جانفدایی میکند.
آبی، رنگ روح زمین است. در تعالیترین مرحلهای حیاتاش خود را با رنگ آبی تزئین میکند.
عارفان هندی و بودایی و یهودی، پس از سالها مراقبه و محاسبه با نفس خودشان، وقتی چشم باطنشان را بیدار میکنند در برابر نوری قرار میگیرند که به رنگ آبی است. و آبی میشود رنگ مقدس و کاربردی در خیلی چیزها که امروز میبینیم.
رنگ آبی در اسلام!
در عرفانهای اسلامی آبی رنگ شیطانی است؛ نوری است که از بیدار شدن چشم سوم یا چشم نفس اماره ساتع میشود. و چشم سوم که در برابر چشم دل قرار دارد، مورد مذموم و منفور واقع شده است.
چشم سوم که موقعیت آن در پیشانی میباشد، در آموزههای اسلامی سجدهگاه است؛ سر نهادن بر خاک، که خاک یعنی فروتنی و شکستهنفسی، «اوج بندگی» از آن تعبیر شده است. شکستن کمر «خودپرستی» است.
رنگ آبی نماد خودپرستی دربرابر خداپرستی است. خودپرستی به سادهترین بیان یعنی اعتماد به نفس داشتن، مطمئن به نفس بودن. در ادیان ابراهیمی از آن به «نفس اماره» تعبیر شده است؛ که در نهایت، نماد شیطان و شیطانپرستی است. مثل آتش که نمادی است بر شرک مطلق. به تعبیر مولانا: «نفس و شیطان هر دو یکتن بودهاند / در دو صورت خویش را بنمودهاند»
یعنی چشم سوم با نوری آبیرنگی که از آن میدرخشد، نمادی است از «نفس یا خود». در آن مکتبهای مذهبی، هندوئیسم و بودیسم و یهدویت، گرایش به خود است؛ یعنی کشف نهایت پوتانیسل خود، یعنی «ابرمن شدن». در حالی که در آموزههای اسلامی نماد دیومنشی و پستی است.
آبی در اندیشهای اسد بودا
وقتی اسد بودا به ناخنهایاش رنگ لاجوردی زد، چه اندیشهای در سر داشت؟
چه پیامی برای مخاطبان عام و چه نکتهای برای مخاطب خاص داشت؟
پیامیکه از سوی مخاطبان برداشت شد، بسیار مضحک و حتا استعارهای شد برای توهین و دشنامهای رکیک. خواندن اسد بودا به «ایزک»، «ترانس شدن»، «تمایل به همجنسگرایی»، «افسردگی»، «میخواهد چی را ثابت کند؟» و غیره که فقط ممکن است از کلههای کرمخورده زاده شود.
چهار برداشت یا بیشتر از آن قابل تصور است:
پیام ظاهری که در نوشتهای خود بودا خوانده میشود: «باز هم بیا ناخنهایم را با لاجورد بدخشان رنگ کن». پیامی است برای معشوق سفرکرده، فراخوانی است برای وصال دوباره.
برداشت دیگر بیشتر فرهنگی و اجتماعی است. رها کردن تیری بر نشانههای فرهنگی سرزمینی که در دستهای سنتهای قرونوسطایی خفه شده، و نیاز به دستهای نجاتبخش دارد. متاسفانه این برداشت کمتر صورت گرفت و بیشتر هیولای سنت و شریعت مثل همیشه دندانهای زرد و کرمخوردهاش را تیزتیز نشان داد.
برداشت سومی ممکن است هیچ صورت نگرفت. همچنان دفن شد در زیر برداشتهای ظاهری و کوتهنظرانه. اما نویسندهای این سطور باور دارد که بودای، گوشهچشمی به آن هم داشته است.
اسد بودا میداند رنگ آبی یا لاجوردی چیست؛ «نماد» چیست. آقای بودا میداند «چشم سوم» چیست؛ افسانه نیست. بودای میداند رنگ آبی «نماد ابرمنگرایی» است.
بودا رنگ زدن ناخنهایش را کاملا عامدانه برگزید. و آنرا عملی چندپهلو دریافته بود. زیرا اگر کلاهی بر سر میگذاشت به رنگ لاجورد، بیننده به کلاه میچسپید تا رنگ آن. اگر لنگی میزد که آقای بودا به لنگی به دلایل اعتقادی نه باور دارد و نه علاقه. همچنان پکول یا قرهقل. یا واسکت مردانه یا نکتایی. یا اگر لبسیرین میزد. یا اگر سیندور میزد. هیچ یک از آنها، بهاندزهای ناخنها جالب و جاندار بهنظر نمیرسید.
بودا، بیهیچشکی، در خلوتهای خالی خود، پیرامون «بودا شدن» اندیشههای کرده است. بهقول خودش هر شب، با نگاه کردن به عکس بودا به خواب میرود و هر صبح همچنان بیدار میشود.
اسد بودا اما، در «بودا شدن» جدی نبوده است. اگر جدی بود و اگر دریایی با نور آبیرنگ در وجودش به جریان افتاده بود، این جریان راهش را به اقیانوسی باز میکرد؛ و او را، همهی هستیاش را در دل اقیانوس به شنا وامیداشت. و بهراحتی از کف دست و کف دریا عبور میکرد. به تعبیر مولانا: «کف دریاست صورتهای عالم / ز کف بگذر اگر اهل صفایی»
اگر مثلیکه ناخنهایاش را به رنگ لاجوردی تزئین کرد، چشم سوماش را تیک آبی میزد، سرزمین رنگینکمان بودا او را، چون استیو جابز از آنسوی زمین، به اینسوی زمین میکشاند. و یا هم مثل داکتر استرینج با آخرین پول در جیباش کشانده میشد به کتماندو، برای بیدار کردن چشم باطناش.
هنوز هم دیر نشده، بهقول معروف ماهی را هر وقت از آب بگیری، اگر نمیرد، تازه است. رنگ زدن ناخنها، زنگی باشد برای بهصدا درآوردن ندای درون. گامی بوداگونه بهسوی ابرمن شدن.
آبی را، لاجورد را، این رنگ همذات تنهایی را، میسپاریم به خودش. کشف این رنگ، یعنی خالی شدن از هر چیزی که از قبل خالی است؛ یعنی تنهایی محض!
ایسنو